عکس قدیمی...

عکس قدیمی...

چشمانت را انتظار میکشد این دل بی صاحاب و بی مروت
خاطره مبارکتان دو شقه میکند این قلب نازک دل را
و بوسه هایت پووووســــــت میکندد از دل خسته ام ...
چه زجری دارد زندگی بی دیدن روی ماهتان دلبر دریاها و نور ها...
خدمت مقدمت ای حضرت ابر و باران عرض شود..
کارد به استخوان ظریف زنونه ام رسیده و خون این خاتونتان داره چنان فواره میزند روی در دیوار وعکس های اشیانه مان که گویی انتحاری ای رخ داده است
بنده باید عرض کنم که اینجانب بسی دلش میخواد لم بدهد روی پاهای مردانه ات مثل همیشه شروع کند با همان صدای بچگانه ای که عاشقش هستید از تمام روزمره ها صحبت کنم و شما دست عطرانگیز قویه مردانه یتان را بکشید بر موهای به حساب کمندم و اخر حرف هایم بخندید قلقلکم دهید بگویید:ای تصدق این لحن بچگانه ات شوم من خاتون زندگیه من...
و من بمیرم و بمیرم و بمـــــــــیرم برای اینهمه عشق