داستان امشب...
#داستان_امشب...
""پند عابد""
مرد ثروتمندی به عابدی می گوید:
نمی دانم چرا مردم مرا خسیس می پندارند.
عابد گفت:
بگذار حکایت کوتاهی از یک گاو و یک بز برایت نقل کنم.
بز روزی به گاو گفت:
مردم از طبیعت آرام و چشمان حزن انگیز تو به نیکی سخن می گویند و تصور می کنند تو خیلی بخشنده هستی. زیرا هر روز برایشان شیر و سرشیر می دهی.
اما در مورد من چی؟…
من همه چیز خودم را به آنها می دهم از گوشت ران گرفته تا سینه ام را. حتی از موی بدن من برس کفش و ماهوت پاک کن درست می کنند. با وجود این کسی از من خوشش نمی آید. علتش چیست؟
می دانی جواب گاو چه بود؟
جوابش این بود:
شاید علتش این باشد که “هر چه من می دهم در زمان #حیاتم می دهم...
مهم است تا در این #دنیا هستی و زنده ای ببخشی و نه بعد از #مرگ ...
#شبتون_بخیر...✋
""پند عابد""
مرد ثروتمندی به عابدی می گوید:
نمی دانم چرا مردم مرا خسیس می پندارند.
عابد گفت:
بگذار حکایت کوتاهی از یک گاو و یک بز برایت نقل کنم.
بز روزی به گاو گفت:
مردم از طبیعت آرام و چشمان حزن انگیز تو به نیکی سخن می گویند و تصور می کنند تو خیلی بخشنده هستی. زیرا هر روز برایشان شیر و سرشیر می دهی.
اما در مورد من چی؟…
من همه چیز خودم را به آنها می دهم از گوشت ران گرفته تا سینه ام را. حتی از موی بدن من برس کفش و ماهوت پاک کن درست می کنند. با وجود این کسی از من خوشش نمی آید. علتش چیست؟
می دانی جواب گاو چه بود؟
جوابش این بود:
شاید علتش این باشد که “هر چه من می دهم در زمان #حیاتم می دهم...
مهم است تا در این #دنیا هستی و زنده ای ببخشی و نه بعد از #مرگ ...
#شبتون_بخیر...✋
۲.۱k
۱۲ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.