﴿ستاره گمشده﴾
﴿ستاره گمشده﴾
{پارت چهارم}
آروم و بی سر و صدا در رُ باز کردم که با صحنه عجیبی رو به رو شدم...جونگ سو داشت با عصبانیت سر یک پسر دیگه و هیونگ مین داد میزد خواستم که از اونجا برم اما پام به در برخورد کرد و صدای بلندی تولید کرد که همشون نگاهشون به من جلب شد پا به فرار گذاشتم نزدیکهای در خروجی کتابخونه بودم که یکی جلوی دهنم رو گرفت و منو تو بغلش کشید تا فرار نکنم خوب نمیتونستم ببینم ولی شبیه هیونگ مین بود هنوز چند دقیقه هم نگذشته بود که احساس کردم سرم سنگین شده و خوابم میاد...
سعی داشتم که نخوابم اما نمیتونستم و بیهوش شدم.....
جونگ سو: چکارش کردی؟
سوجون: هیچی چکار کنم..بیهوشش کردم دیگه
هیونگ مین: جونگ سو میخوای باهاش چکار کنی حالا؟
جونگ سو: فعلا نمیدونم باید ببرمش خونه و فکر کنم باهاش چکار کنم
سوجون: حداقل به لورا بگو
جونگ سو: عمرا...اگه لورا بفهمه نمیزاره کاری با این دختر بکنم....حواستون باشه صدایی از این سوک و سوبین در نیاد
هیونگ مین: بسپارش به من
سوجون: خوب من چکار کنم؟؟
جونگ سو: تو اینو ببر خونه...بقیه اش با هیونگ مین
هیونگ مین: اوک
خیلی نرم بود خیلی نرم دلم نمیخواست بلند بشم اما بزور هم که شده چشمام رو باز کردم تخت خیلی نرمی بود اما میخواستم بدونم که کجا هستم بزور پاهام رو تکون دادم و از تخت بیرون اومدم تعادل خوبی نداشتم و هر لحظه امکان افتادنم بود هرجور که شده خودم رو به در رسوندم به آرومی بازش کردم پله های زیادی رو به روی اتاق بود آروم در اتاق رو بستم و به سمت پله ها حرکت کردم دستم رو به نردها گرفتم و چهارتا از پلها رو پایین اومدم داشتم پنجمی رو پایین میومدم که یکی به سرعت دستم رو گرفت با چشمهای گشاد نگاهش کردم...آشنا نبود و نمیشناختمش موهای قهوه ای رنگ با چشمان آبی منو غرق خودش کرده بود این کی بود؟
لحظه ای فکر کردم فرشته است که اومده منو نجاتم بده...
سکوت بزرگی بینمون پربا شده بود همونجور که دستم رو گرفته بود و همونجور که من دستم به نرده بود و یک پام روی پله پنجمی و یکی روی چهارمی بود زنی که به نظر میرسید ۳۰ و خورده سالش باشه اون رو ارباب پارک صدا کرد
دستم رو ول کرد نزدیک بود بخورم زمین اما تعادلم رو حفظ کردم
{پارت چهارم}
آروم و بی سر و صدا در رُ باز کردم که با صحنه عجیبی رو به رو شدم...جونگ سو داشت با عصبانیت سر یک پسر دیگه و هیونگ مین داد میزد خواستم که از اونجا برم اما پام به در برخورد کرد و صدای بلندی تولید کرد که همشون نگاهشون به من جلب شد پا به فرار گذاشتم نزدیکهای در خروجی کتابخونه بودم که یکی جلوی دهنم رو گرفت و منو تو بغلش کشید تا فرار نکنم خوب نمیتونستم ببینم ولی شبیه هیونگ مین بود هنوز چند دقیقه هم نگذشته بود که احساس کردم سرم سنگین شده و خوابم میاد...
سعی داشتم که نخوابم اما نمیتونستم و بیهوش شدم.....
جونگ سو: چکارش کردی؟
سوجون: هیچی چکار کنم..بیهوشش کردم دیگه
هیونگ مین: جونگ سو میخوای باهاش چکار کنی حالا؟
جونگ سو: فعلا نمیدونم باید ببرمش خونه و فکر کنم باهاش چکار کنم
سوجون: حداقل به لورا بگو
جونگ سو: عمرا...اگه لورا بفهمه نمیزاره کاری با این دختر بکنم....حواستون باشه صدایی از این سوک و سوبین در نیاد
هیونگ مین: بسپارش به من
سوجون: خوب من چکار کنم؟؟
جونگ سو: تو اینو ببر خونه...بقیه اش با هیونگ مین
هیونگ مین: اوک
خیلی نرم بود خیلی نرم دلم نمیخواست بلند بشم اما بزور هم که شده چشمام رو باز کردم تخت خیلی نرمی بود اما میخواستم بدونم که کجا هستم بزور پاهام رو تکون دادم و از تخت بیرون اومدم تعادل خوبی نداشتم و هر لحظه امکان افتادنم بود هرجور که شده خودم رو به در رسوندم به آرومی بازش کردم پله های زیادی رو به روی اتاق بود آروم در اتاق رو بستم و به سمت پله ها حرکت کردم دستم رو به نردها گرفتم و چهارتا از پلها رو پایین اومدم داشتم پنجمی رو پایین میومدم که یکی به سرعت دستم رو گرفت با چشمهای گشاد نگاهش کردم...آشنا نبود و نمیشناختمش موهای قهوه ای رنگ با چشمان آبی منو غرق خودش کرده بود این کی بود؟
لحظه ای فکر کردم فرشته است که اومده منو نجاتم بده...
سکوت بزرگی بینمون پربا شده بود همونجور که دستم رو گرفته بود و همونجور که من دستم به نرده بود و یک پام روی پله پنجمی و یکی روی چهارمی بود زنی که به نظر میرسید ۳۰ و خورده سالش باشه اون رو ارباب پارک صدا کرد
دستم رو ول کرد نزدیک بود بخورم زمین اما تعادلم رو حفظ کردم
۳.۸k
۰۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.