مثلث عشقی
مثلث عشقی ♡∆
☆•★•☆•★•☆•★•☆•★•☆•★•☆•★•☆•★•☆
کاکوچو: ا-ایزانا...
والریو: سوزومه!!!
*ایشل و ماهورا سریع از راه پله اومدن بالا*
ایشل/ماهورا: سوزومه!!!
سنجو/هینا/اما/یوزوها: سوزومه!!!
مایکی: سوزومه!!
*همشون دودیدن سمت سوزو که توی بغل کاکوچو بود و کاکوچو نشسته بود*
*باجی، چیفویو، کازوتورا، په یان، پاه چین، دراکن، تاکه میچی، شینچیرو، اینوپی، ران، ریندو، سانزو، اینوپی، تایجو، هاکاق، میتسویا و همهه یکی یکی با شوک به ایزانا نگاه کردن و ایزانا اسلحه از دستش افتاد و عقب عقب رفت و نشست روی زمین... خودش... خود احمقش به عشقش شلیک کرده بود... نمیتونست نفس بکشه و دیدش با اشکاش تار شد و اشکاش قطره به قطره از توی چشمای بنفش رنگش پایین میریختند*
والریو: یکی زنگ بزنه آمبولانس!!!!!
*سانزو سریع زنگ زد و ایشل همراه سوزومه سوار آمبولانس شد و بقیه با ماشین شخصی پشت آمبولانس راهی شدن*
ایزانا: من چـ-چیکار کردم...
کاکوچو: اگه دیگه سوزومه چشماشو باز نکنه زندگیتو خون میکنم ایزانا!!!!!!
*دراکن و میتسویا گرفته بودنش تا نزنه ایزانا رو بکشه*
سنجو:... ایزانا... اگه سوزومه... بمیره... فقط فرار کن... چون خودتم میکشم... با دستای خودم بهت شلیک میکنم،... زجر کشت میکنم
*مایکی ساکت نشسته بود یه گوشه و داشت خودشو اروم میکرد*
*ران یهو بلند شد*
ران: خفه شو دیگه کاکوچو سرمون رفت! الان اینجوری بی شرف شی سوزومه خوب میشه؟؟؟ پس آروم شو، تو ماشینیم، رسیدیم عمارت هر گوهی دلت خواست بخور فقط الان خفه شو!
*سانزو هم یه قرص انداخت بالا*
*توی ماشین والریو*
*والریو داشت با دنده پنج گاز میداد*
والریو: لعنتی این لکنته از این سریعتر نمیره؟؟؟
*ماهورا هم روی صندلی کنار راننده گریه میکرد*
*و توی آمبولانس *
ایشل: توروخدا، سریعتر برید... سوزومه کم خونی داره اینجوری پیش بره میمیره لطفا سریعتر برید!!!!
*دست سوزو رو میگیره*
ایشل: نگران نباش قشنگم... نگران نباش قشنگ خاله، خوب میشی... قول میدم که خوب میشی... اون چشمای قشنگتو. باز نگه دار، یکم دیگه مونده
سوزو: خـ-خاله؟
ایشل: جانم خاله... من اینجام خاله فدات بشه
سوزو: خاله... مواظب ایزانا... مایکی.... و.. اهم اهم...*سرفه خونی*.. کاکوچو باش... اگه اتفاقی برای... من بیفته.... همو میکشن... مواظب.... دخترا هم باش... به اما بگو... به دراکن نرسی از اون دنیا خفت میکنم... باشه خاله؟؟* و لبخند معصومی زد و اشکی روی گونش سر خورد و بیهوش شد*
ایشل: سوزو، سوزو، زودباش بیدار شو، چشماتو باز کن!!! زودتر برووو!!!!
*بالاخره رسیدن بیمارستان، ایزانا یه گوشه مثل جنازه ها بود، مایکی در مرز جنون، کاکوچو هم نا آروم هی راه میرفت، ماهورا یه گوشه با ایشل گریه میکردن و والریو رو پشت بوم بیمارستان داشت سیگار میکشید و بقیه تو راهرو نشستن*
☆•★•☆•★•☆•★•☆•★•☆•★•☆•★•☆•★•☆
کاکوچو: ا-ایزانا...
والریو: سوزومه!!!
*ایشل و ماهورا سریع از راه پله اومدن بالا*
ایشل/ماهورا: سوزومه!!!
سنجو/هینا/اما/یوزوها: سوزومه!!!
مایکی: سوزومه!!
*همشون دودیدن سمت سوزو که توی بغل کاکوچو بود و کاکوچو نشسته بود*
*باجی، چیفویو، کازوتورا، په یان، پاه چین، دراکن، تاکه میچی، شینچیرو، اینوپی، ران، ریندو، سانزو، اینوپی، تایجو، هاکاق، میتسویا و همهه یکی یکی با شوک به ایزانا نگاه کردن و ایزانا اسلحه از دستش افتاد و عقب عقب رفت و نشست روی زمین... خودش... خود احمقش به عشقش شلیک کرده بود... نمیتونست نفس بکشه و دیدش با اشکاش تار شد و اشکاش قطره به قطره از توی چشمای بنفش رنگش پایین میریختند*
والریو: یکی زنگ بزنه آمبولانس!!!!!
*سانزو سریع زنگ زد و ایشل همراه سوزومه سوار آمبولانس شد و بقیه با ماشین شخصی پشت آمبولانس راهی شدن*
ایزانا: من چـ-چیکار کردم...
کاکوچو: اگه دیگه سوزومه چشماشو باز نکنه زندگیتو خون میکنم ایزانا!!!!!!
*دراکن و میتسویا گرفته بودنش تا نزنه ایزانا رو بکشه*
سنجو:... ایزانا... اگه سوزومه... بمیره... فقط فرار کن... چون خودتم میکشم... با دستای خودم بهت شلیک میکنم،... زجر کشت میکنم
*مایکی ساکت نشسته بود یه گوشه و داشت خودشو اروم میکرد*
*ران یهو بلند شد*
ران: خفه شو دیگه کاکوچو سرمون رفت! الان اینجوری بی شرف شی سوزومه خوب میشه؟؟؟ پس آروم شو، تو ماشینیم، رسیدیم عمارت هر گوهی دلت خواست بخور فقط الان خفه شو!
*سانزو هم یه قرص انداخت بالا*
*توی ماشین والریو*
*والریو داشت با دنده پنج گاز میداد*
والریو: لعنتی این لکنته از این سریعتر نمیره؟؟؟
*ماهورا هم روی صندلی کنار راننده گریه میکرد*
*و توی آمبولانس *
ایشل: توروخدا، سریعتر برید... سوزومه کم خونی داره اینجوری پیش بره میمیره لطفا سریعتر برید!!!!
*دست سوزو رو میگیره*
ایشل: نگران نباش قشنگم... نگران نباش قشنگ خاله، خوب میشی... قول میدم که خوب میشی... اون چشمای قشنگتو. باز نگه دار، یکم دیگه مونده
سوزو: خـ-خاله؟
ایشل: جانم خاله... من اینجام خاله فدات بشه
سوزو: خاله... مواظب ایزانا... مایکی.... و.. اهم اهم...*سرفه خونی*.. کاکوچو باش... اگه اتفاقی برای... من بیفته.... همو میکشن... مواظب.... دخترا هم باش... به اما بگو... به دراکن نرسی از اون دنیا خفت میکنم... باشه خاله؟؟* و لبخند معصومی زد و اشکی روی گونش سر خورد و بیهوش شد*
ایشل: سوزو، سوزو، زودباش بیدار شو، چشماتو باز کن!!! زودتر برووو!!!!
*بالاخره رسیدن بیمارستان، ایزانا یه گوشه مثل جنازه ها بود، مایکی در مرز جنون، کاکوچو هم نا آروم هی راه میرفت، ماهورا یه گوشه با ایشل گریه میکردن و والریو رو پشت بوم بیمارستان داشت سیگار میکشید و بقیه تو راهرو نشستن*
- ۱۰.۵k
- ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط