بگو چرا بنویسم ،به دفتری که ندارم
بگو چرا بنویسم ،به دفتری که ندارم
هنوز هم غزل، از حال بهتری که ندارم
غم آنچنان نفسم را گرفته است که اینک
امید بسته ام اما، به ساغری که ندارم
دلم هوای تو دارد ،ولی چگونه ببندم
هزار نامه به پای، کبوتری که ندارم؟
به رغم آن که نبودی ،همیشه پای تو ماندم
که سخت مومنم اما ،به باوری که ندارم
اگرچه بافتنی نیست...راه...تا تو رسیدن
به جز خیال، ولی کار دیگری که ندارم
هنوز هم غزل، از حال بهتری که ندارم
غم آنچنان نفسم را گرفته است که اینک
امید بسته ام اما، به ساغری که ندارم
دلم هوای تو دارد ،ولی چگونه ببندم
هزار نامه به پای، کبوتری که ندارم؟
به رغم آن که نبودی ،همیشه پای تو ماندم
که سخت مومنم اما ،به باوری که ندارم
اگرچه بافتنی نیست...راه...تا تو رسیدن
به جز خیال، ولی کار دیگری که ندارم
۷۷۸
۱۱ بهمن ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.