تا ه نامت بر زبان آمد زبان آتش گرفت

تا كه نامت بر زبان آمد ، زبان آتش گرفت

سوختم چندان كه مغز استخوان آتش گرفت

حیدر آمد خاک همچون باد، گرم گریه شد

خواست تا غسلت دهد، آب روان آتش گرفت
دیدگاه ها (۰)

بی تو با شمع علی تا به سحر می سوزدشمع می میرد و او بار دگر م...

دو قدم مانده به خندیدن برگیک نفس مانده به ذوق گل سرخچشم در چ...

در طولانی ترین شب سالآرزو می کنم زندگی ات همیشه بهاریو دلت ر...

با𝇁ید عاࡄ݅ـق شؤی𐨍// تا بڤـہمی شٮ دوری𐨍 • • 𐴑ولاىـُُـی ٹــٰٰٰ...

تقدیم به نفسیم، عمروم، زندگیم .........و عاطی قشنگوم.ممنونم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط