برشی از یک کتاب
#برشی_از_یک_کتاب
تفاوت نیست. چون احساس نمی کنی که با آنها متفاوتی!
انگار غربت است. غربت میان آدم های آشنا.
آنانی که می شناسی شان و دوست شان داری، آنانی که دوستت دارند. اما برایت غریبه اند. غربت در وجودت ته نشین شده است.
انگار از هیچ جا نیامده ای و آدمی که غریب است، همه جا غریب است...
هیچ خاکِ آشنائی نیست. زمینی نیست که زیر پایت مدام تکرار نکند:
غریبه...غریبه...غریبه..
#سعید_محسنی
از کتاب : دختری که خودش را خورد
#نشر_چشمه
تفاوت نیست. چون احساس نمی کنی که با آنها متفاوتی!
انگار غربت است. غربت میان آدم های آشنا.
آنانی که می شناسی شان و دوست شان داری، آنانی که دوستت دارند. اما برایت غریبه اند. غربت در وجودت ته نشین شده است.
انگار از هیچ جا نیامده ای و آدمی که غریب است، همه جا غریب است...
هیچ خاکِ آشنائی نیست. زمینی نیست که زیر پایت مدام تکرار نکند:
غریبه...غریبه...غریبه..
#سعید_محسنی
از کتاب : دختری که خودش را خورد
#نشر_چشمه
۹۴۹
۱۷ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.