و من بارها رفتهام توی اتاق انتهایی و او را که با سری ...

و من بارها رفته‌ام توی اتاق انتهایی و او را - که با سری افتاده و دلی شکسته پشت در ایستاده - صدا کرده‌ام. راستش را بخواهید هیچ دلم نخواسته توی جمع دعوایش کنم و گوشش را بپیچانم. می‌دانم که هر غلطی می‌کند، از قلبی است که دارد به جای مادرش هم می‌تپد. حالا دوباره، سه کنج دیوار گیرش انداخته‌ام و خودم را خم کرده‌ام تا صورتم مقابل نگاهش قرار گیرد. می‌پرسم: «تو آدم نمی‌شی. نه؟»

صدایم را مثل بابایم، کلفت می‌کنم و گوشش را می‌کشم. داد می‌کشم: «مگر من ممنوع نکرده بودم؟» دهانش را باز می‌کند که چیزی بگوید. لب‌هایش بی رنگ‌تر و باریک‌تر از قبل شده. می‌گویم: «حرف نباشه. لابد می‌خوای بگی این یکی با بقیه فرق داشت.» سرش را آرام تکان می‌دهد. می‌پرسم: «مگه شما به من قول ندادی که دور دوست داشتن آدم‌ها رو خط بکشی؟» چیزی نمی گوید و تند تند پلک می‌زند. «مگه من پشت دست شما را داغ نکرده ام؟» به دست‌هایش نگاه می کند که می لرزد و لکه های درشت دارد. «مگه نگفتم محبت، آدما رو خراب می کنه؟ مگه نگفتم خودتو بگیر؟ مگه نگفتم.....؟»

نمی‌دانم هزار بار این حرف‌ها را زده‌ام یا بیشتر. خیره می‌شوم توی چشم‌های قهوه‌ایش که نم دارد. کمی که آرام‌تر می‌شوم، یک عالمه برایش حرف می‌زنم که این دنیا، دنیای آدم‌های خوب نیست. دنیای آدم‌های با هم. دنیای آدم‌های رفیق. کلی قصه برایش می‌بافم از آدم‌های بی‌کسی که تنهایی به همه جا رسیده اند.

مثل مامان بزرگ، قوطی فلفل را نشانش می‌دهم که اگر دوباره جواب سلام کسی را با مهربانی بدهد، روی زبانش می‌ریزم. بالای کاغذ، درشت می‌نویسم که دیگر حق ندارد دلش برای کسی بسوزد، حق ندارد کسی را به دنیای تنهایش راه بدهد و حق ندارد به خوب بودن کسی امیدوار باشد. می‌گویم: «برایت ننوشته ام آدم‌ها عاشق کشف کردن اند؟ عاشق بدست آوردن؟ نگفتم بعدتر که فتح شدی، رهایت می‌کنند؟»

مرتب دارد با دکمه‌های پیراهنش ور می‌رود. می‌پرسم: «اینا رو می‌فهمی؟» کمی این پا و آن پا می‌کند و می‌گوید: «می‌پهمم.» از جلوی در می‌روم کنار. می‌گویم: «بار آخرت باشه‌ها.» از مقابلم که می‌گذرد، می‌گوید: «واشه»

می‌دانم. خوب می‌دانم هیچ کدام از حرف‌هایم را نشنیده یا اهمیت نداده. می‌دانم امشب که توی سینه ام تخت بخوابد تا صبح، همه چی یادش می رود. فراموش می‌کند همه قانون‌های بین‌مان را. و فردا به اولین لبخند، به اولین سلام و به اولین نگاه دل می‌بازد. آن وقت دوباره باید منتظر آنِ شکستنش بنشینم. دوباره باید بکشمش توی اتاق. دوباره باید با خودم حرف بزنم. با خود تنها و غمگینم که کودکی است تنها و بازیگوش، اما امیدوار... .
دیدگاه ها (۵)

سلام خدمت عمو زنجیر بافیه گله ازت داشتم، شما که زحمت کشیدی و...

خدابررگتر از همه مشکلات شماست...

عشقت که باشه...😍 😍

😍

فیک جدید

تاوان خوشبختی اینده ات را اکنون پس بده

افسانهٔ غار ، مشهورتربن نوشتهٔ افلاطونمشهورترین قطعه در کل ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط