بوی رفتن می دهد با من مدارا کردنت
بوی رفتن می دهد با من مدارا کردنت؛
سخت دلتنگم برای اخم و دعوا کردنت؛
عطر خوبی می زنی از در که بیرون می روی؛
دلخورم از این همه خود را فریبا کردنت؛
گفتم: آیا خسته ای از زندگانی پیش من؟؟؟
سخت رنجیدم من از اینگونه حاشا کردنت؛
گفتمت: میل سفر دارم تو گفتی: صبر کن؛
خسته ام، دلخسته از امروز و فردا کردنت؛
می شنیدم دیشب آن لحن پر از افسوس را؛
صورت گریان و آن آه و دریغا کردنت؛
می هراسم از نگاه خیره ی تو سمت در؛
رنگ حسرت دارد آخر این تماشا کردنت؛
با زبان بی زبانی حرف خود را گفته ای؛
می روم دیگر نمی خواهم مدارا کردنت
سخت دلتنگم برای اخم و دعوا کردنت؛
عطر خوبی می زنی از در که بیرون می روی؛
دلخورم از این همه خود را فریبا کردنت؛
گفتم: آیا خسته ای از زندگانی پیش من؟؟؟
سخت رنجیدم من از اینگونه حاشا کردنت؛
گفتمت: میل سفر دارم تو گفتی: صبر کن؛
خسته ام، دلخسته از امروز و فردا کردنت؛
می شنیدم دیشب آن لحن پر از افسوس را؛
صورت گریان و آن آه و دریغا کردنت؛
می هراسم از نگاه خیره ی تو سمت در؛
رنگ حسرت دارد آخر این تماشا کردنت؛
با زبان بی زبانی حرف خود را گفته ای؛
می روم دیگر نمی خواهم مدارا کردنت
- ۸۳۰
- ۰۵ مهر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط