خواستم تا ته این قصه بمانم که نشد....

خواستم تا ته این قصه بمانم که نشد
غزلی از ته دل با تو بخوانم که نشد

خواستم حادثه باشم، که بیفتم به دلت
لذت عشق به خونت بدوانم که نشد

خواستم اشک مرا پاک کنی در بغلت
تن در آغوش غریبت برهانم که نشد

خواستم دست تو بر شانه ی من تکیه کند
و تو را مال دل خویش بدانم که نشد

خواستن نیست توانستن و من از ته دل
خواستم آتش عشقی بنشانم که نشد
دیدگاه ها (۱)

این انصاف نیست

چون تو میخواهی

بهانه

برای من همین کافیست که مطمئن باشم من و تو در این لحظه وجود د...

#غمنامه‌ای‌برای‌طُ...گاهی شعر میخوانم ولی چه سود در خاطرم نم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط