دوس دارم روز تولدم توی خونه تنها باشم با یه عالمه سی دی ا
دوس دارم روز تولدم توی خونه تنها باشم با یه عالمه سی دی از کارتون های دهه۶۰ اونهاییکه باهاش خاطره دارم و با لذت سر ساعت مینشستم نگاه میکردم😍
زنان کوچک،اِکیوسان،پسرشجاع،خانواده دکترارنست،آن شرلی ،هایدی ،بچه های کوه آلپ ،بابا لنگ دراز،باخانمان (پرین که دنبال مادرش بود)،بچه های کوه تاراک،حنا دختری در مزرعه، سنباد،زورو ، دوقلوهای افسانه ای و غیره.......
برم به دوران شیرین کودکی و بی خیالی آنزمانها که تنها دغدغه مون دیدن کارتون مورد علاقه مون بود و انتظارهامون و چشم به ساعت دوختنامون واسه همینا بود
غصه هامونم فوقش واسه ندیدن یکی از کارتون هامون بود و بس
یا دعوا با خواهرا و دختر عموهام سر اینکه توی کارتون زنان کوچک کدوم شخصیتش منم و نباید بقیه همونو انتخاب کنن😺
یا اینکه چرا من کارتون فوتبالیست و کارتون های پسرونه دوس دارم (البته تیپ و لباس پوشیدنم هم پسرونه بود)و دوستام میگفتن این کارتونها پسرونه ست نبین منم باهاشون کل کل میکردم
یادش بخیر اون روزا همچی رنگ و بوی دیگه داشت
خوشی هامونم از ته دل بود نه رودلی
آنزمانها تو هم بودی 😔همیشه سرم رو زانوهات بود و دستام توی دستات،اگه بند از بندم جدا میکردن ازت جدا نمیشدم همیشه هم سر این از مامانم کتک میخوردم که چرا بی بی رو راحت نمیذاری چرا دایم رو پاهاشی ،اون پا درد داره اما من گوشم بدهکار نبود (مامانم میگفت عین گوسفندی که شیرخوره چرا ول نمیکنی بی بی رو، مدام کنار دامنش توی دستاته هرجا میره باهاش میری و توی دست و پاشی) بی بی ام میگفت بچه مو ول کن چکارش داری منم باهام نباشه دلشوره میگیرم،به ته ته دلم چسپیده فوزیه(حس میکردم مامانم حسودیش میشد به عشق بی حدی که بین من و بی بی بود )
هنوز صدای قربون صدقه هات توی گوشمه،یه جور خاص و ناب و بدون چشم داشت که به ته دلم میچسبید مثل خودم که میگفتی به ته ته دلم چسپیده
اگه خدا روز تولد آدما یه خواسته شون رو واسه چندلحظه برآورده میکرد شک نکن خواسته ام تو بودی فقط مثل آنزمانها سرم بذارم رو زانوت و نگات کنم ،تو هم نوازشم کنی و قربون صدقه ام بری همونجور که وقتاییکه خیلی دلتنگتم خواب میبینم دقیقا همینا رو
حیف که نمیشه زمان رو به عقب برگردوند و بعضی چیزا و آدما رو واسه همیشه از دست دادی و تکرار نمیشن
تو یکی از همون تکرار نشدنی ها هستی که اگرچه نیستی اما یادت و عشقت هنوزم قلبمو گرم میکنه ❤
زنان کوچک،اِکیوسان،پسرشجاع،خانواده دکترارنست،آن شرلی ،هایدی ،بچه های کوه آلپ ،بابا لنگ دراز،باخانمان (پرین که دنبال مادرش بود)،بچه های کوه تاراک،حنا دختری در مزرعه، سنباد،زورو ، دوقلوهای افسانه ای و غیره.......
برم به دوران شیرین کودکی و بی خیالی آنزمانها که تنها دغدغه مون دیدن کارتون مورد علاقه مون بود و انتظارهامون و چشم به ساعت دوختنامون واسه همینا بود
غصه هامونم فوقش واسه ندیدن یکی از کارتون هامون بود و بس
یا دعوا با خواهرا و دختر عموهام سر اینکه توی کارتون زنان کوچک کدوم شخصیتش منم و نباید بقیه همونو انتخاب کنن😺
یا اینکه چرا من کارتون فوتبالیست و کارتون های پسرونه دوس دارم (البته تیپ و لباس پوشیدنم هم پسرونه بود)و دوستام میگفتن این کارتونها پسرونه ست نبین منم باهاشون کل کل میکردم
یادش بخیر اون روزا همچی رنگ و بوی دیگه داشت
خوشی هامونم از ته دل بود نه رودلی
آنزمانها تو هم بودی 😔همیشه سرم رو زانوهات بود و دستام توی دستات،اگه بند از بندم جدا میکردن ازت جدا نمیشدم همیشه هم سر این از مامانم کتک میخوردم که چرا بی بی رو راحت نمیذاری چرا دایم رو پاهاشی ،اون پا درد داره اما من گوشم بدهکار نبود (مامانم میگفت عین گوسفندی که شیرخوره چرا ول نمیکنی بی بی رو، مدام کنار دامنش توی دستاته هرجا میره باهاش میری و توی دست و پاشی) بی بی ام میگفت بچه مو ول کن چکارش داری منم باهام نباشه دلشوره میگیرم،به ته ته دلم چسپیده فوزیه(حس میکردم مامانم حسودیش میشد به عشق بی حدی که بین من و بی بی بود )
هنوز صدای قربون صدقه هات توی گوشمه،یه جور خاص و ناب و بدون چشم داشت که به ته دلم میچسبید مثل خودم که میگفتی به ته ته دلم چسپیده
اگه خدا روز تولد آدما یه خواسته شون رو واسه چندلحظه برآورده میکرد شک نکن خواسته ام تو بودی فقط مثل آنزمانها سرم بذارم رو زانوت و نگات کنم ،تو هم نوازشم کنی و قربون صدقه ام بری همونجور که وقتاییکه خیلی دلتنگتم خواب میبینم دقیقا همینا رو
حیف که نمیشه زمان رو به عقب برگردوند و بعضی چیزا و آدما رو واسه همیشه از دست دادی و تکرار نمیشن
تو یکی از همون تکرار نشدنی ها هستی که اگرچه نیستی اما یادت و عشقت هنوزم قلبمو گرم میکنه ❤
۶.۴k
۳۱ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.