عشق اتفاقی ( پارت ۵ )
ا/ت : بچه ها ایشون دوست پسرم هستن جئون جونگکوک
دوستای ا/ت : خوشبختم از آشنایی با شما
کوک: همچنین
دوستای ا/ت : چند وقته تو رابطه هستیم ؟
ا/ت : ۳ ماه
( پرش زمانی به ۳ ساعت بعد )
ا/ت : بچه ها خیلی خوشگذشت دستتون دردنکنه خداحافظ
دوستای ا/ت : آره به ماهم خیلی خوشگذشت مرسی که اومدین
ا/ت : خواهش میکنم خداحافظ بچه ها
کوکی و ا/ت رفتن خونه ا/ت رفت حموم اومد بیرون موهاش رو خشک نکرد چون خیلی بلند بود و حوصله تداشت رفت پایین که آب بیاره برای خودش دید جونگکوک نشسته رو مبل
ا/ت : نخوابیدی جونگکوک؟
کوک: نه رفته بودی حموم؟
ا/ت : آره
کوک: چرا موهات رو خشک نکردی ؟
ا/ت : خیلی بلنده حوصله نداشتم
کوک: بیا بریم من برات خشک میکنم
ا/ت : واقعا ؟!
کوک: آره
رفتیم بالا جونگکوک موهام رو خشک کرد
کوک: تموم شد
ا/ت : مرسی
کوک: کاری نکردم ( با لبخند )
ا/ت : جونگکوک خوابت میاد ؟
کوک : نه چطور ؟
ا/ت : میشه بریم حیاط
کوک: باشه
ا/ت و کوک رفتن تو حیاط
ا/ت : جونگکوک میخوام یه چیزی بگم
کوک : بگو
ا/ت : جونگکوک من .. . . . من
کوک : بگو دیگه قلبم اومد تو دهنم
ا/ت : من دوست دارم
کوک: چی ؟! ( با تعجب و ذوق )
ا/ت : دوست دارم
کوک: جدی ؟
ا/ت : آره
کوک : منم دوست دارم
ا/ت : واقعا ؟
کوک: آره ، بریم فیلم ببینیم ؟
ا/ت : آره بریم فیلم ترسناک ببینیم
کوک: باشه
( ۱ ساعت بعد )
کوک: آخرش خیلی خوب تموم شد مگه نه ؟
کوک: ا/ت . . . .
کوک دید که تو روی پاش خوابت برده براید استایل بغلت کرد و گذاشتت رو تخت
کوک: شبت بخیر
( ا سال بعد ) جونگکوک و ا/ت ازدواج کرده بودن
جونگکوک از خواب بیدار شد دید ا/ت نیست رفت پایین دید داره صبحانه درست میکنه رفتم از پشت بغلش کردم
ا/ت : صبح بخیر عشقم
کوک: صبح توهم بخیر زندگیم
زنگ خونه رو زدن کوک رفت درو باز کرد
کوک: لونا !(خواهر کوک ) سلام ( با تعجب )
لونا : سلام داداش
ا/ت : سلام لونا چیزی شده ؟ ( نگران )
لونا : نه
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.