Bella shield
#Bella_shield
#سپر_بلا
#Part3
#وانشات
- داستان از زبان نویسنده -
= جهش زمانی ( نیم ساعت بعد ) =
با سوزش دوباره ی چشم چپش دستی روی آن کشید و آرام بازش کرد. صدایش را شنید:
... : هی رفیق بالاخره بهوش اومدی!
به سمت منبع صدا چرخید که تعجبش بیشتر شد!
سونیک : ت... تـ...ـیلز !!!
تیلز : حالت بهتره سونیک ؟
به خودش نگاهی انداخت. بیشتر از نیمی از بدنش در باند بود ولی با دیدن تیلز بهتر بود؛ خیلی بهتر!
سونیک : تیلز... بچه ها گفتن... تو رو... اون... گرفته...
تیلز : من همیشه پیشت هستم سونیک ^^
یاد صحبت هایش با او افتاد « هر جا که باشی... پیشت هستم... » می دانست همه ی اینها احساسات و رویاهایی است که او میخواست تا سونیک ببیند چشمانش را بست و سرش را فشرد بعد از مدتی با آرامی چشم راستش را باز کرد؛ تیلز رفته بود یا حداقل خیالی که همانند تیلز بود !
باید با واقعیت رو به رو میشد که دیگر تیلز را نمیتواند ببیند... حداقل نه تا مدتی !
از روی تخت بلند شد و دوباره راه اتاق کنترل را پیش گرفت بعد از چند دقیقه و با کمک تکیه به دیوار به اتاق رسید و در را باز کرد تمام اعضا به سمت او چرخیدند...
امی : سونیک حالت خوبه ؟
ناکلز : چی شد یهو بیهوش شدی ؟
تنگل : الان حالت خوبه ؟
به هیچکدوم از سوالات جواب نداد و فقط به سمت صندلی خودش رفت روی آن نشست و از بقیه پرسید :
سونیک : جزییات بیشتری میخوام !
همه با تعجب به هم خیره شدند همه منظورش را فهمیده بودند ولی سعی میکردند به روی خودشان نیارند. بعد از چند دقیقه همه سر جای خودشان نشسته بودند.
امی : منظورت از جزییات...
سونیک : چی شد که تیلز رو گرفتن ؟
امی : ببین میدونم نگرانشی ولی الان فرصت خوبی راجب... حرف زدن راجبش نیس...
سونیک : بهترین زمان همین الانه امی و اگه به زمان دیگه ای موکول بشه همتون از زیرش در میرین!
ناکلز : ولی بهتره به خودت فشار نیاری...
سونیک نفس عمیقی بیرون داد که باعث سکوت تلخی شد. سپس آرام آرام به سمت صفحه ی مانیتور بزرگی که پشت میز قرار داشت رفت و او را روشن کرد دستش را به سمت امی گرفت:
سونیک : امی... اون فلشو بهم بده!
امی : چی ! کدوم فلش ؟!
قسمت بعد = فلش ؟! چی داخلشه ؟
این داستان ادامه دارد...
#سپر_بلا
#Part3
#وانشات
- داستان از زبان نویسنده -
= جهش زمانی ( نیم ساعت بعد ) =
با سوزش دوباره ی چشم چپش دستی روی آن کشید و آرام بازش کرد. صدایش را شنید:
... : هی رفیق بالاخره بهوش اومدی!
به سمت منبع صدا چرخید که تعجبش بیشتر شد!
سونیک : ت... تـ...ـیلز !!!
تیلز : حالت بهتره سونیک ؟
به خودش نگاهی انداخت. بیشتر از نیمی از بدنش در باند بود ولی با دیدن تیلز بهتر بود؛ خیلی بهتر!
سونیک : تیلز... بچه ها گفتن... تو رو... اون... گرفته...
تیلز : من همیشه پیشت هستم سونیک ^^
یاد صحبت هایش با او افتاد « هر جا که باشی... پیشت هستم... » می دانست همه ی اینها احساسات و رویاهایی است که او میخواست تا سونیک ببیند چشمانش را بست و سرش را فشرد بعد از مدتی با آرامی چشم راستش را باز کرد؛ تیلز رفته بود یا حداقل خیالی که همانند تیلز بود !
باید با واقعیت رو به رو میشد که دیگر تیلز را نمیتواند ببیند... حداقل نه تا مدتی !
از روی تخت بلند شد و دوباره راه اتاق کنترل را پیش گرفت بعد از چند دقیقه و با کمک تکیه به دیوار به اتاق رسید و در را باز کرد تمام اعضا به سمت او چرخیدند...
امی : سونیک حالت خوبه ؟
ناکلز : چی شد یهو بیهوش شدی ؟
تنگل : الان حالت خوبه ؟
به هیچکدوم از سوالات جواب نداد و فقط به سمت صندلی خودش رفت روی آن نشست و از بقیه پرسید :
سونیک : جزییات بیشتری میخوام !
همه با تعجب به هم خیره شدند همه منظورش را فهمیده بودند ولی سعی میکردند به روی خودشان نیارند. بعد از چند دقیقه همه سر جای خودشان نشسته بودند.
امی : منظورت از جزییات...
سونیک : چی شد که تیلز رو گرفتن ؟
امی : ببین میدونم نگرانشی ولی الان فرصت خوبی راجب... حرف زدن راجبش نیس...
سونیک : بهترین زمان همین الانه امی و اگه به زمان دیگه ای موکول بشه همتون از زیرش در میرین!
ناکلز : ولی بهتره به خودت فشار نیاری...
سونیک نفس عمیقی بیرون داد که باعث سکوت تلخی شد. سپس آرام آرام به سمت صفحه ی مانیتور بزرگی که پشت میز قرار داشت رفت و او را روشن کرد دستش را به سمت امی گرفت:
سونیک : امی... اون فلشو بهم بده!
امی : چی ! کدوم فلش ؟!
قسمت بعد = فلش ؟! چی داخلشه ؟
این داستان ادامه دارد...
۲.۷k
۱۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.