داستان شب...
#داستان_شب...
پادشاهی قصد نوشیدن آب از جویباری را داشت ، شاهینش به جام زد و آب بر روی زمین ریخت . پادشاه عصبانی شد و با شمشیر به شاهین زد .
پس از مرگِ شاهین ، پادشاه در مسیر آب ، ماری بسیار سمی دید که مُرده و آب را مسموم کرده بود . وی از کشتن شاهین بسیار متاثر گشت .
مجسمه ای طلایی از شاهین ساخت و بر یکی از بالهایش نوشت:
یک دوست همیشه دوست شما است حتی اگر کارهایش شما را برنجاند .
روی بال دیگرش نوشت:
هر عملی که از روی خشم باشد محکوم به شکست است...
پادشاهی قصد نوشیدن آب از جویباری را داشت ، شاهینش به جام زد و آب بر روی زمین ریخت . پادشاه عصبانی شد و با شمشیر به شاهین زد .
پس از مرگِ شاهین ، پادشاه در مسیر آب ، ماری بسیار سمی دید که مُرده و آب را مسموم کرده بود . وی از کشتن شاهین بسیار متاثر گشت .
مجسمه ای طلایی از شاهین ساخت و بر یکی از بالهایش نوشت:
یک دوست همیشه دوست شما است حتی اگر کارهایش شما را برنجاند .
روی بال دیگرش نوشت:
هر عملی که از روی خشم باشد محکوم به شکست است...
۹۴۳
۲۰ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.