تو به من خندیدی و نمی دانستی

تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید

غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت
#شعر
دیدگاه ها (۱)

من به تو خندیدم چون که می دانستمتو به چه دلهره از باغچه همسا...

وای وای

حسین (ع)هم دارد میرودواویلا...عاشورای حسینی به همه تسلیت باد...

ﺯﯾﺒﺎﺗﺮﯾﻦ " ﻣﻌﻤﺎﺭﯼ " ﻣﻦ ،ﺳﺎﺧﺘﻦ " ﺫﻫﻦ ﻭ ﺩﻝ " ﺧﻮﯾﺸﺘﻦ ﺍﺳﺖ .ﺩﺭ ﮔﺴ...

یاد دارمان خاطره خوشدر حال گذر از کوچهتو به من خندیدیمن درآن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط