همه میپرسند

همه می‌پرسند:
- چیست در زمزمه‌ی مبهم آب؟
- چیست در همهمه‌ی دلکش بـرگ؟
- چیست در بازی آن ابر سپید

روی این آبی آرام بلند
که تو را می‌برد این گونه به ژرفای خیال

«چیست که در خلوت خاموش کبوتر‌ها؟
چیست در کوشش بی‌حاصل موج؟
چیست در خـنده‌ی جام؟
که تو چندین ساعت
مات ومبهوت به آن می‌نگری؟»

نه به ابر نه به آب نه به برگ٬
نه به این آبی آرام بلند،
نه به این خلوت خاموش کبوتر‌ها
من به این جمله نمی‌اندیشم!

به تو می‌اندیشم!

ای سراپا همه خوبی
تک و تنها به تو می‌اندیشم
همه وقت
همه جـا
من به هر حال که باشم، به تو می‌اندیشم

تو بدان این را
تنها تو بدان
تو بیا
تو بمان با من، تنها تو بمان

جای مهتاب به تاریکی شب‌ها تو بتاب!
من فدای تو ٬ به جای همه گل‌ها تو بخند!
تو بمان با من ٬ تنها تو بمان!
در دل ساغر هستی تو بجوش!

من ٬ همین یک نفس از جرعه‌ی جانم باقی‌ست
آخرین جرعه‌ی این جام تهی را تو بنوش!
دیدگاه ها (۲)

گفتا کجاسٖت آفت: گفتم به کویعشقتگفتا که چونی آن جا گفتم دراس...

دانه های سرخ...یک به یک...می ترکند و خونشان...در رگهایم مستا...

دلم یک کوچه میخواهدپر از بوی اقاقی هادلم یک پنجره.....یک انت...

مکاشفه:دیدم مردی با عبا و کلاه کیپا(کلاه یهودیان) مرا ندا دا...

بهار و خاکستر

ری اکشن پسرای HP چه جوری خواستگاری می کنند(درخواستی)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط