🍂
🍂
غرقِ دنیای پوچ خود بودم
خسته از روزهای تکراری
تپشی داشت قلب بی روحم
نفسی بود اگر چه اجباری
مثل شاهی اسیر در شطرنج
می دویدم که کیش تر بشوم
تا از این روزگار بی همه چیز
صاحبِ سهم بیشتر بشوم
دور خود چرخ می زدم همچون
برگ خشکی رها به دست باد
داشتم خرد می شدم که کسی
ناگهان آمد و نجاتم داد
چشم هایش شبیه دریا بود
موجی از عشق در نگاهم کاشت
ساحل خنده های آرامش
با تمام جهان تفاوت داشت
قایقم را کنار اسکله اش
بستم و پا به پای او رفتم
ناخدا را گذاشتم... تنها
با دل با خدای او رفتم
رفتم آهسته تاطلوع سحر
تا هوایی که مست باران بود
تا شبِ عاشقانه ای آرام
که لب شاعری غزلخوان بود
#آذین_قانع
غرقِ دنیای پوچ خود بودم
خسته از روزهای تکراری
تپشی داشت قلب بی روحم
نفسی بود اگر چه اجباری
مثل شاهی اسیر در شطرنج
می دویدم که کیش تر بشوم
تا از این روزگار بی همه چیز
صاحبِ سهم بیشتر بشوم
دور خود چرخ می زدم همچون
برگ خشکی رها به دست باد
داشتم خرد می شدم که کسی
ناگهان آمد و نجاتم داد
چشم هایش شبیه دریا بود
موجی از عشق در نگاهم کاشت
ساحل خنده های آرامش
با تمام جهان تفاوت داشت
قایقم را کنار اسکله اش
بستم و پا به پای او رفتم
ناخدا را گذاشتم... تنها
با دل با خدای او رفتم
رفتم آهسته تاطلوع سحر
تا هوایی که مست باران بود
تا شبِ عاشقانه ای آرام
که لب شاعری غزلخوان بود
#آذین_قانع
۴.۴k
۰۱ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.