فصل
فصل ۲
پارت۱۹
ویو ا.ت
رفتیم رقصیدیم و دروغ نگم خیلی حال داد..
بعد از کلی حرف زدن وقت رفتن شد منم همه رو دعوت کردم عمارتم و جالبیش این بود مامان و بابام هم دعوت کردم...من فقط تعارف کردم...چرا قبول کردن...خدااا
ویو یونگی
ا.ت همه رو دعوت کرد ولی نامجون قبول نکرد و بهونه آورد..
ا.ت بازم به نامجون تعارف کرد ولی نامجون قبول نکرد...
ا.ت: خب پس ماشین ما رو تعقیب کنید...
یونگی:باشه
ماشین ا.ت رو تعقیب میکردم..تو ماشین...یونا شروع کرد به گریه کردن...
یونا:واییی دخترم چقدر بزرگ شددهه(گریه)
فیلیکس:اوهوم..خیلی جذاب هم شده
یونا:دلم میخواد بغلش کنم
یونگی: من کردم.
یونا:چیی...مرتیکه بیشعورررر تو باعث شدی که بره..بعد بغلش میکنییی؟
یونگی: یونا من پشیمونم... فعلا گریه نکن...(بغض)
یونا خودشو جمع کرد..
وقتی که رسیدیم... کفمون برید
عمارت نبود قصر بود خیلی بزرگ بود...
یونا:عمارتشو چقدر بزرگه
فلیکس:شنیدم این کامل ماله خودش نیست عمارت های خیلی بزرگ تری هم داره...این عمارت نصفش واسه اون پسره جیمینه
یونگی:عجب عمارتیه
یونا:ما کجاییم تو کجایی!
یونگی: خب دیگه...پیاده شدین...
ا.ت:
پارت۱۹
ویو ا.ت
رفتیم رقصیدیم و دروغ نگم خیلی حال داد..
بعد از کلی حرف زدن وقت رفتن شد منم همه رو دعوت کردم عمارتم و جالبیش این بود مامان و بابام هم دعوت کردم...من فقط تعارف کردم...چرا قبول کردن...خدااا
ویو یونگی
ا.ت همه رو دعوت کرد ولی نامجون قبول نکرد و بهونه آورد..
ا.ت بازم به نامجون تعارف کرد ولی نامجون قبول نکرد...
ا.ت: خب پس ماشین ما رو تعقیب کنید...
یونگی:باشه
ماشین ا.ت رو تعقیب میکردم..تو ماشین...یونا شروع کرد به گریه کردن...
یونا:واییی دخترم چقدر بزرگ شددهه(گریه)
فیلیکس:اوهوم..خیلی جذاب هم شده
یونا:دلم میخواد بغلش کنم
یونگی: من کردم.
یونا:چیی...مرتیکه بیشعورررر تو باعث شدی که بره..بعد بغلش میکنییی؟
یونگی: یونا من پشیمونم... فعلا گریه نکن...(بغض)
یونا خودشو جمع کرد..
وقتی که رسیدیم... کفمون برید
عمارت نبود قصر بود خیلی بزرگ بود...
یونا:عمارتشو چقدر بزرگه
فلیکس:شنیدم این کامل ماله خودش نیست عمارت های خیلی بزرگ تری هم داره...این عمارت نصفش واسه اون پسره جیمینه
یونگی:عجب عمارتیه
یونا:ما کجاییم تو کجایی!
یونگی: خب دیگه...پیاده شدین...
ا.ت:
- ۳.۸k
- ۳۰ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط