چهارم دبستان بودم که ریحانه نشست کنارم

چهارم دبستان بودم که ریحانه نشست کنارم!
انقد آروم و خجالتی بودم که بلد نباشم چجوری یه حرفی شروع کنم و رفیق شیم!
اونم شبیه من بود ، کم حرف و مهربون و البته خجالتی!
نمیدونم چی بینمون گذشت و چجوری حرف زدن و شروع کردیم ولی انقد گفتیم و گفتیم که از یجایی به بعد تمام زیر و بم زندگیامون و میدونستیم!
همه ی دنیاام می‌دونستن منو ریحانه در حد مرگ بهم وابسته ایم!
انقد شبیه بودیم که میدونستم از هر چیزی خو‌شم بیاد ، اونم بی چون و چرا دوسش داره!
سال بعد ، تموم دلخوشیم این بود که تو یه کلاس باشیم و نشد که بشه ، سه هفته از سال تحصیلی گذشته بود که بهم گفتن ریحانه انتقالی گرفته رفته شهرشون ، نامرد حتی واسه خدافظیم نیومد ، هر چند میدونم که دل کندن و خبر رفتن دادن واسش خیلی سخت بوده!
موقه ای که رفتم راهنمایی به خودم قول دادم به کسی اون قد وابسته نشم و هیچ کس و اون قدری دوست نداشته باشم که رفتنش واسم سخت شه!
ولی بازم نشد و نشد...
سارا اومد و توی دو هفته انقد جا باز کرد کنج دلم که اگه یه روز بهش زنگ نمیزدم شب خوابم نمیبرد!
این بار رفتنی درکار نبود!
ولی یه لیست و یه کلاس بندی کردن مسخره همه ی معادلاتمون و بهم ریخت و دیگه نمیتونستیم کنار هم بشینیم و خاطره های عاشقانه مون و تو دفتر قرمزه نقاشی کنیم!
هیچ موقه یادم نمیره چقد زیر نقاشیاش شعر نوشتم و اونم کنار شعرام قلب کشید!
دبیرستان اما فرق داشت!
دیگه هیچ کس و نداشته م که بخوام بهش وابسته شم!
به معنای واقعی تنها بودم و حتی بعد کلی از اون اتفاقا بازم وابستگیم اون قدر شدید نشد که ضربه بخورم!
تا آخر سال دهم که یکی اومد و شد همچی!
یجوریم اومد که تازه فهمیدم چقد میشه یه آدم و عمیق و از ته دل دوست داشت ، هر چند اونم رفت!...
ولی نزاشتم از دلم بره ، هر چقد دور تر شد جاش و تو دلم محکم تر کردم!
انقد محکم که مجبور شه واسه ی همیشه بمونه!
و حالا من میگم ، آدمارو خود به خود از دست نمیدیم!
این ماییم که بلد نیستیم نگهشون داریم :)
#کیانا_نوشت
بیست و یکم آبان ماه 1400


پ.ن : یکی از پسرای دانشگاه تغییر رشته داد و رفت شهر خودشون مشاوره بخونه!
ولی ما هیچ وقت خاطره های جذابی که تو مجازی واسمون ساخت و یادمون نمیره!
این پیامم یکی از هم دانشکده ای هام فرستاده و خواهش کرده دیگه نریم!
چون بدجور بهم عادت کردیم :)

چک میشه👇🏻🙂 :
https://harfeto.timefriend.net/16359104176232
دیدگاه ها (۱۱)

هوام و داره ، همه جا کنارمه😍🫂تو همه حال بدیام اونه که با منه...

من ترسوام :)انقد ترسو که از رفتن و ترک شدن توسط آدما میترسم!...

دلبرکم ، جان دلـم ، خانــوم نعمتیم!نمیدونم چجوری توصیفت کنم ...

بچهامیخام با مهربونی همسر عزیزم آشناتون کنم🥺😍😂💋

.                              ꕮ 𝐿𝐸𝐸 𝑆𝐴𝑁...

تو راٰ نمیتوانم ببخشم! چرا که تنها بخشِ آبادَم را که برایم ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط