یه خان عمویی داشتیم که هر بار می دیدت با لبخند میپرسید حا
یه خان عمویی داشتیم که هر بار می دیدت با لبخند میپرسید حالِ دلت چطوره است؟
من هم با خنده میگفتم خوبِ، خوب.. و نمیفهمیدم
حالِ دلِ آدم از همه چیز توی دنیا با ارزش تر است
مثلا یک وقت هایی بود
از سردرد و بی جانی داشتم تلف میشدم
اما حالِ دلم خوب بود
همان روزهایی که بودی
آخ عمو جان الان کجایی که بپرسی
حالِ دلت چطوره است جوانک....؟
تا بگویم خرابِ خراب
فاطمه صابری نیا
من هم با خنده میگفتم خوبِ، خوب.. و نمیفهمیدم
حالِ دلِ آدم از همه چیز توی دنیا با ارزش تر است
مثلا یک وقت هایی بود
از سردرد و بی جانی داشتم تلف میشدم
اما حالِ دلم خوب بود
همان روزهایی که بودی
آخ عمو جان الان کجایی که بپرسی
حالِ دلت چطوره است جوانک....؟
تا بگویم خرابِ خراب
فاطمه صابری نیا
- ۳۲۱
- ۱۵ دی ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط