❤
❤
آورده است چشم سیاهت یقین به من
هم آفرین به چشم تـو هم آفرین به من
❤
من ناگزیر سوختنم چون که زل زده ست
خورشید تیـز چشم تـو با ذره بین به من
❤
ای قبله گـاه نــاز ! نمــازت دراز باد !
سجاده ات شدم که بسایی جبین به من
❤
بــر سینه ام گذار سرت را کـه حس کنم
نازل شده ست سوره ای از کفر و دین به من
❤
یاران راستین مرا می دهد نشـان
این مارهای سرزده از آستین به من
❤
تا دست من به حلقه ی زلفت مزین است
انگار داده است سلیمان نگیـن بـه من
❤
محدوده ی قلمرو من چیــن زلف توست
از عرش تا به فرش رسیده ست این به من
❤
جغـرافیـای کوچک من بازوان تـوست
ای کاش تنگ تر شود این سرزمین به من ...
❤
#علیرضا_بدیع
آورده است چشم سیاهت یقین به من
هم آفرین به چشم تـو هم آفرین به من
❤
من ناگزیر سوختنم چون که زل زده ست
خورشید تیـز چشم تـو با ذره بین به من
❤
ای قبله گـاه نــاز ! نمــازت دراز باد !
سجاده ات شدم که بسایی جبین به من
❤
بــر سینه ام گذار سرت را کـه حس کنم
نازل شده ست سوره ای از کفر و دین به من
❤
یاران راستین مرا می دهد نشـان
این مارهای سرزده از آستین به من
❤
تا دست من به حلقه ی زلفت مزین است
انگار داده است سلیمان نگیـن بـه من
❤
محدوده ی قلمرو من چیــن زلف توست
از عرش تا به فرش رسیده ست این به من
❤
جغـرافیـای کوچک من بازوان تـوست
ای کاش تنگ تر شود این سرزمین به من ...
❤
#علیرضا_بدیع
۵۴۰
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.