گر به ی وحشی
گــر بهـ ـیـ وحشی
pt 60
ویو نویسنده:
ران: خب... باشه... زنگ میزنم... ولی قول نمیدم قبول کنه... شماها تا من میام ی جای دیگرم در نظر بگیرین ک اگ نشد اونجا بریم
هیوگا: باشه حالا نزن تو ذوقمون..
ران رفت بیرون و زنگ زد
رین: ...
هیوگا باز داری ب چی فک میکنی؟
رین: ....
هیوگا: رین!
رین: ها؟
هیوگا: خوبی؟
رین: اوهوم... من... میرم بالا
رین رفت بالا رو بالکن و سیگارشو روشن کرد...
*پایین*
باجی: من میرم پیشش
هیوگا: اوهوم... فقط... میدونی که...
باجی: سیگار میکشه؟ فک میکنی فقط خودت میدونی؟
هیوگا: خب از بین دخترا فقط منو اما میدونیم... برا همین گفتم... خب... شاید...
باجی: نخاد من بدونم اره؟... نه... اون اینجوری نیست...
بعد رفت بالا کنار رین
باجی خیلی اروم رفت و از پشت رینو بغل کرد..
باجی: خوبی لیدی؟
رین: ب.. ب... باجی؟ تو از کجا پیدات شد؟
باجی: خیلی تو فکرو خیالتی که نفهمیدی... ت تو شرایط عادی میفهمیدی... چی شده؟*جدی *
رین: هیچی... فقط... یاد مامان افتادم....
باجی ی بوسه ی سطحی رو گونش گذاشتو
باجی: خیلی ب چیزای الکی فک میکنی.... نمیگم نمیتونی براش ناراحت باشی... ولی... اتفاقی بود ک افتادو.... کاریشم نمیشه کرد..
رین: اوهوم...
باجی میخاس بره پایین که رین دستشو گرفت
رین: بمون...*بغض *
برگشتو رینو بغل کرد... رینم سیگارشو خاموش کردو متقابلا بغلش کرد...
باجی: بهتری؟
رین: نه... دیگه... هیچوقت خوب نمیشم... بهترم نمیشم.... فقط میخام.... الان بغلت باشم...*گریه *
*یکم بعد*
باجی: بریم تو... سرما میخوری
رین: تابستونه:/
باجی: باد میاد... زیاد حالت خوب نیس.. لحظه اخری میوفتی رو دستم....
رین: باش...
رفتن تو ولی رین تلو تلو خوردو افتاد رو تخت...
رین: ایییی... سرم...
باجی: رین خوبی؟
رین: ا... اره...
باجی: بیا بریم ی چیزی بهت بدم بخوری... صبونه ک درس نخوردی... ظهرم خاب بودی....
رین: باشه....
رفتن پایینو...
رین : ران چیشد؟
ران: اول ک زنگ زدم نشناخت ولی یکم ک حرف زدم فهمید کیمو قبول کرد....
رین: باشه پس ی ساعت دیگه را میوفتیم
اما: باماشین میریم؟
رین: اگه ماشین هست... اره.... اگرم نیس که با کسایی ک ماشین دارن میریم..
مایکی: کازوتورا...
کازو: بله؟
مایکی: تو با منو هیکارو _سان میای....
هیکارو: م.. منم باهات بیام؟... هیوگا مشکلی نداری؟
هیوگا: خب... چون منم دارم با ریندوشون میرم نه...
هیکارو: تاحالا با کسی غیر رین نزاشتی جایی برم.... برا همین... حرفات مشکوکه هاااا!...*مشکوک*
هیوگا: ن... نهههه... خ... خب... ینی اگه دوس نداری با ماهم میتونی بیای خ... خب... ینی...
که یهو.....
_______________________________________________
یوهاهاها... تامام تامام...
pt 60
ویو نویسنده:
ران: خب... باشه... زنگ میزنم... ولی قول نمیدم قبول کنه... شماها تا من میام ی جای دیگرم در نظر بگیرین ک اگ نشد اونجا بریم
هیوگا: باشه حالا نزن تو ذوقمون..
ران رفت بیرون و زنگ زد
رین: ...
هیوگا باز داری ب چی فک میکنی؟
رین: ....
هیوگا: رین!
رین: ها؟
هیوگا: خوبی؟
رین: اوهوم... من... میرم بالا
رین رفت بالا رو بالکن و سیگارشو روشن کرد...
*پایین*
باجی: من میرم پیشش
هیوگا: اوهوم... فقط... میدونی که...
باجی: سیگار میکشه؟ فک میکنی فقط خودت میدونی؟
هیوگا: خب از بین دخترا فقط منو اما میدونیم... برا همین گفتم... خب... شاید...
باجی: نخاد من بدونم اره؟... نه... اون اینجوری نیست...
بعد رفت بالا کنار رین
باجی خیلی اروم رفت و از پشت رینو بغل کرد..
باجی: خوبی لیدی؟
رین: ب.. ب... باجی؟ تو از کجا پیدات شد؟
باجی: خیلی تو فکرو خیالتی که نفهمیدی... ت تو شرایط عادی میفهمیدی... چی شده؟*جدی *
رین: هیچی... فقط... یاد مامان افتادم....
باجی ی بوسه ی سطحی رو گونش گذاشتو
باجی: خیلی ب چیزای الکی فک میکنی.... نمیگم نمیتونی براش ناراحت باشی... ولی... اتفاقی بود ک افتادو.... کاریشم نمیشه کرد..
رین: اوهوم...
باجی میخاس بره پایین که رین دستشو گرفت
رین: بمون...*بغض *
برگشتو رینو بغل کرد... رینم سیگارشو خاموش کردو متقابلا بغلش کرد...
باجی: بهتری؟
رین: نه... دیگه... هیچوقت خوب نمیشم... بهترم نمیشم.... فقط میخام.... الان بغلت باشم...*گریه *
*یکم بعد*
باجی: بریم تو... سرما میخوری
رین: تابستونه:/
باجی: باد میاد... زیاد حالت خوب نیس.. لحظه اخری میوفتی رو دستم....
رین: باش...
رفتن تو ولی رین تلو تلو خوردو افتاد رو تخت...
رین: ایییی... سرم...
باجی: رین خوبی؟
رین: ا... اره...
باجی: بیا بریم ی چیزی بهت بدم بخوری... صبونه ک درس نخوردی... ظهرم خاب بودی....
رین: باشه....
رفتن پایینو...
رین : ران چیشد؟
ران: اول ک زنگ زدم نشناخت ولی یکم ک حرف زدم فهمید کیمو قبول کرد....
رین: باشه پس ی ساعت دیگه را میوفتیم
اما: باماشین میریم؟
رین: اگه ماشین هست... اره.... اگرم نیس که با کسایی ک ماشین دارن میریم..
مایکی: کازوتورا...
کازو: بله؟
مایکی: تو با منو هیکارو _سان میای....
هیکارو: م.. منم باهات بیام؟... هیوگا مشکلی نداری؟
هیوگا: خب... چون منم دارم با ریندوشون میرم نه...
هیکارو: تاحالا با کسی غیر رین نزاشتی جایی برم.... برا همین... حرفات مشکوکه هاااا!...*مشکوک*
هیوگا: ن... نهههه... خ... خب... ینی اگه دوس نداری با ماهم میتونی بیای خ... خب... ینی...
که یهو.....
_______________________________________________
یوهاهاها... تامام تامام...
- ۵.۳k
- ۱۲ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط