درخواستی داستانک از مهشاد عزیزم 🤭

تنظیمات کارخانه‌ی مادر «کتک زدن» بود اما مواقعی هم بود که در آن مهربان می‌شد😊 مهمترینِ آنها، «روزهایِ پس از زایمان» بود که در آن گویا هورمون‌هایش به هم می‌ریخت و از تنظیم درمی‌آمد و تا چند روز، وردنه و آلات شکنجه را غلاف می‌کرد و ما فرصت داشتیم تا در آن چند روز ریکاوری کنیم و قوای از دست رفته را بازیابیم😉 طوری بود که مثلا اگر صبح بیدار می‌شدیم و می‌دیدیم مادر مهربان است، یقین می‌کردیم که حتما چیزی زاییده است🤷 روزهایِ پس از زایمان اما، برای پدر واقعا ملال‌آور بود؛ او یک گوشه‌ای چمباتمه می‌نشست و سیگار می‌کشید و با بی‌حوصلگی ما را نظاره می‌کرد که تندتند از طرف مادر ماچ می‌شدیم😏 و روزشماری می‌کرد که این موودِ مسخره تمام شود تا پروژه‌ی بعدی را کلید بزند
دیدگاه ها (۰)

پرنده‌ها دیرشان نمی‌شود. هیچ سگی ساعتش را نگاه نمی‌کند. گوزن‌ها دلواپس فراموش‌کردن تولدها نیستند. فقط انسان زمان را اندازه می‌گیرد فقط انسان ساعت را اعلام می‌کند و به همین دلیل فقط انسان از ترسی فلج

آقا گفتم هوس دیزی کردم بچه ها بریم دیزی 🤤

شریک غمتم رفیقم که ماه ها مظلومانه و بی صدا شکستی🥀🥀😥

چی ﺩﺭﺧﺖ ﺑﯽ ﺛﻤﺮ خشک ﺑﯿﻪ ﺑﺮﮔﻢ ﺗﺮﮎ ﺩﻭﺳﯿﺖ ﻧﻤﯿﮑﻢ ﺗﺎ ﺭﻭﺯ ﻣﺮﮔﻢ

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط