پیکی بده تا لب زنم و باده بنوشم

"پیکی بده تا لب زنم و باده بنوشم
یک جام از این خمره ی پا داده بنوشم
بر پا نشدم از غم ایام و چه باک است
باید که من از هجرتو افتاده بنوشم
زندان مهیبی ست ،ستم خانه هجران
زنجیر به پا دارم و آزاده بنوشم
گر جان و جهان همه در وادی غم سوخت
ساقی بده آن جام ،که دلداده بنوشم"

🍂❤️
دیدگاه ها (۰)

در ازدحام تلخ باورهاخسته ازاین بودنهای پوشالی خودرا به دار د...

در این زمستان تب سوزان توست ڪه مرا گرم میڪندمیدانے دلبربراے ...

گاهے بہ نگاهے شدہ یڪ پنجرہ بگشااین عاشق پابند خیابان شده‌ات ...

با الفبای لبت علامه ے دهرم ولی با لب و آن چال گونه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط