بی خبر امدی از راه که نگارم بشوی
بی خبر امدی از راه که نگارم بشوی
بلبل خوش نفس باغ بهارم بشوی
بر من خسته دل و بی کس و تنها و غریب
چو نسیمی بوزی صبر و قرارم بشوی
فکرت افتاد به سرم شد همه دردسرم
خواهی ایا که تمام کس و کارم بشوی
با دو چشمان چو ماهت که پر از عشق و صفاست
باعث روشنیه این شب تارم بشوی
من که دیوانه و مجنون نگاهت شده ام
شود ایا که تو هم مست و خمارم بشوی
با همه مهر و محبت که درونت داری
تو پرستار و طبیب دل زارم بشوی
این سوالیست که هر لحظه ز خود میپرسم
دوست داری که تو هم دلبر و یارم بشوی
بلبل خوش نفس باغ بهارم بشوی
بر من خسته دل و بی کس و تنها و غریب
چو نسیمی بوزی صبر و قرارم بشوی
فکرت افتاد به سرم شد همه دردسرم
خواهی ایا که تمام کس و کارم بشوی
با دو چشمان چو ماهت که پر از عشق و صفاست
باعث روشنیه این شب تارم بشوی
من که دیوانه و مجنون نگاهت شده ام
شود ایا که تو هم مست و خمارم بشوی
با همه مهر و محبت که درونت داری
تو پرستار و طبیب دل زارم بشوی
این سوالیست که هر لحظه ز خود میپرسم
دوست داری که تو هم دلبر و یارم بشوی
۳.۰k
۲۲ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.