عشق حاضر جواب منp80

‫این همه چمدون گلابی تنها! ولی وقتی یاد هیکله هرکولش افتادم گفتم بکش حقته!‬
‫یه نیم ساعتی گذشت هممون بیکار نشسته بودیم ... البته بیکار بیکارم که نه سویون جون داشت‬
‫واسم خاطر تعریف میکرد! بین حرفاش فهمیدم تو این سفر همسفرای دیگه ای هم داریم اونم‬ ‫دوستای خانوادگی‬
‫سویون جون اینان! حالا خدا کنه اخلاقشون ادمونه باشه حداقل سفرو بهمون زهر نکنن! البته نگران‬ ‫نباشید اوناهم‬
‫ادم نباشن خودم میبرمتون همه جا میگردونمتون!‬
‫بالاخره لحظه ی پر استرس و هیجان فرا رسید ... با این اتوبوسا ما رو به سمته هوایپما ها بردن!‬ ‫خدایی جو‬
‫با حالی بود سردی هوا صدای موتور هواپیما! تاریکی هوا!هیجان سفر ... همه همه خیلی باحال بود!‬
‫همیشه از چیزای بزرگ وحشت داشتم مثل هواپیما ... یکم میترسیدم! الببته فقط یکم! ( خودمون از‬ ‫یکم بیشتر!)‬
‫از پله ها بالا رفتیم همونجوری که داشتیم میرفتیم بالا سویون جون اروم کنار گوشم گفت:‬
‫- راستی گلم صندلی تو و جیمین کنار همه
‫با تعجب بهش نگاه کردم که گفت:‬
‫- باور کن منو اقامون نمیتونیم از هم دور بشینیم
‫موش بخوره شما دوتا رو! فقط لبخند زدم ...‬
‫خب از همین الآن کل سفر زهرم شد ... واقعا حوصله کل کل ندارم کاش جمن تو این سفر ادم‬ ‫باشه
دیدگاه ها (۱)

عشق حاضر جواب منp81

عشق حاضر جواب منp82

عشق حاضر جواب منp79

عشق حاضر جواب من p78

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط