آدم همیشه برمی گرده اون جا که یه بار اندازه ی تمومِ نشدن
آدم همیشه برمیگرده اون جا که یه بار اندازهی تمومِ نشدنهای دنیا #قلبش درد کشیده.
من برگشتم پشت اون پنجرهی بلندِ رو خورشیدی که تندتر از بارون اون روزِ عجیب بود.
همون جایی که غریبهترین #دختر بغلم کرده بود و گفته بود میدونی اشکال نداره #گریه کنی.
تو بدترین خبری که میشد رو فقط توی سه کلمه از پشت تلفن شنیدی.
#قلبم #شکسته بود.
هزار تکه که هنوز بعد از یک سال و چند ماه اگه به گوشه کنارای اون راهرو نگاه کنم میتونم بعضیهاش رو پیدا کنم.
من برگشتم اینجا وقتی از #امنیت یه #آغوش فرار کرده بودم.
از نتونستن چشمام واسه گریه کردن و کلافه بودن گوشام از صدای قلبی که میشنیدم.
من برگشتم این جا وقتی پرسیده بودم اشکالی داره من گریه کنم؟
وقتی میون #آدمایی که هیچ وقت برات #دعا نمیکنن
مرد بیخانمان با گرفتن غذا بهم گفته بود
خدا تو رو به چیزی که توی قلبت هست برسونه.
وقتی ششصد و بیست و نه بار عقب رفتم تا رسیدم به دستای پیرمرد قلمکار و چندتا کلمهای که گفت.
من برگشتم این جا چون محکمترین آغوش هم جایی نبود که سد گریه رو بشکنه.
من برگشتم پشت اون پنجرهی بلندِ رو خورشیدی که تندتر از بارون اون روزِ عجیب بود.
همون جایی که غریبهترین #دختر بغلم کرده بود و گفته بود میدونی اشکال نداره #گریه کنی.
تو بدترین خبری که میشد رو فقط توی سه کلمه از پشت تلفن شنیدی.
#قلبم #شکسته بود.
هزار تکه که هنوز بعد از یک سال و چند ماه اگه به گوشه کنارای اون راهرو نگاه کنم میتونم بعضیهاش رو پیدا کنم.
من برگشتم اینجا وقتی از #امنیت یه #آغوش فرار کرده بودم.
از نتونستن چشمام واسه گریه کردن و کلافه بودن گوشام از صدای قلبی که میشنیدم.
من برگشتم این جا وقتی پرسیده بودم اشکالی داره من گریه کنم؟
وقتی میون #آدمایی که هیچ وقت برات #دعا نمیکنن
مرد بیخانمان با گرفتن غذا بهم گفته بود
خدا تو رو به چیزی که توی قلبت هست برسونه.
وقتی ششصد و بیست و نه بار عقب رفتم تا رسیدم به دستای پیرمرد قلمکار و چندتا کلمهای که گفت.
من برگشتم این جا چون محکمترین آغوش هم جایی نبود که سد گریه رو بشکنه.
۲.۰k
۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.