غریب شد بهار در دستانم
غریب شد بهار در دستانم
بس که سبز شدند حسرت هایِ مدام
و تکرارشان
سرخورده تر از هر نگاهِ مغمومی کور شدند و بعد هم لال
و دیگر هیچ وقت صدا به صدا نرسید
من ماندم و اشاره و ایما
من ماندم و هر آنچه گذشت...
این روز هم، چون تمام آن هر آنچه ها می گذرد
و من باز هم
بی نام و بی نشان
عاشقانه به جان می خرم
ناز فصلهایِ نیامده را...
بس که سبز شدند حسرت هایِ مدام
و تکرارشان
سرخورده تر از هر نگاهِ مغمومی کور شدند و بعد هم لال
و دیگر هیچ وقت صدا به صدا نرسید
من ماندم و اشاره و ایما
من ماندم و هر آنچه گذشت...
این روز هم، چون تمام آن هر آنچه ها می گذرد
و من باز هم
بی نام و بی نشان
عاشقانه به جان می خرم
ناز فصلهایِ نیامده را...
- ۳۹
- ۲۰ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط