وقتی به سن جوانی می رسی با آدم هایِ زیادی در زندگیت آشنا
وقتی به سن جوانی می رسی با آدم هایِ زیادی در زندگیت آشنا می شوی، آدم هایِ خوب و بدِ زیادی می بینی، دنیا برایت شلوغ می شود و پر هیاهو..
اما کم کم که زمان می گذرد، می بینی تمامِ آدمها، حتی آنهایی که عاشقانه دوستشان داشتی، آنهایی که سخت تحت تاثیرشان قرار گرفته بودی، آنهایی که دلت را شکستند، آنهایی که به تو محبت کردند، آنها که دوستت داشتند و آنها که دوستت نداشتند مثلِ گوی هایِ سرگردان از زمینِ زندگی ات خارج می شوند.
به خودت که می آیی می بینی دنیا خلوت تر از آن چیزی است که فکرش را می کردی، دلگیرتر از آنی است که فکرش را می کردی.
گاهی آدم نمی فهمد این خودش است که دارد دل می کند از آدمها یا آدمهایند که از او دل بریده اند...
اما کم کم که زمان می گذرد، می بینی تمامِ آدمها، حتی آنهایی که عاشقانه دوستشان داشتی، آنهایی که سخت تحت تاثیرشان قرار گرفته بودی، آنهایی که دلت را شکستند، آنهایی که به تو محبت کردند، آنها که دوستت داشتند و آنها که دوستت نداشتند مثلِ گوی هایِ سرگردان از زمینِ زندگی ات خارج می شوند.
به خودت که می آیی می بینی دنیا خلوت تر از آن چیزی است که فکرش را می کردی، دلگیرتر از آنی است که فکرش را می کردی.
گاهی آدم نمی فهمد این خودش است که دارد دل می کند از آدمها یا آدمهایند که از او دل بریده اند...
۱.۲k
۰۳ اسفند ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.