امروز دختری را دیدم که در آینه ی کوچک جیبی اش غرق شده بود

امروز دختری را دیدم که در آینه ی کوچک جیبی اش غرق شده بود....
امروز مرد میانسالی را دیدم که لابه لای اسکناس هایش غرق شده بود.... امروز پیرزنی را دیدم که در غبار شیشه ی عینکش غرق شده بود.... امروز پسر جوانی را دیدم که در میان موج صدایی که از هدفونش بیرون می آمد غرق شده بود... امروز مردی را دیدم که در خستگی هایش غرق شده بود... امروز دختربچه ای را دیدم که کنار مادرش روی صندلی ایستگاه در چشمان عروسکش غرق شده بود.... امروز کارگری را دیدم که در برق کفش های دختری زیبا غرق شده بود... امروز زن جوانی را دیدم که در بغض های فروخورده اش غرق شده بود... امروز پیرمردی را دیدم که در روزنامه ی صبحش غرق شده بود... امروز زنی را دیدم که در پنجره ی اتوبوس غرق شده بود... امروز مردی را دیدم که در دود سیگارش غرق شده بود... امروز موجوداتی را دیدم که گاهی در گذشته٬ گاهی در آینده ٬ گاهی در آرزوها و گاهی در خاطراتشان غرق میشدند.... از تو چه پنهان

من هم یکی از همین ها هستم

هر روز غرق میشوم

اما هنوز که هنوز است شنا کردن بلد نیستم..... من هم دارم غرق میشم...
توی چیزهایی که اسم ندارن...
دیدگاه ها (۱)

میدانی؟تازگی ها زندگی جوری شده است که از کسی توقع نداشته باش...

شڪستہ ام میفهمـے..؟ بہ انتهاے بودنم رسیـده ام،اما اشــڪ نمے ...

بیهوده نمیجنگم

پندیک پدر

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط