ابری نیست
ابری نیست
بادی نیست
می نشینم لب حوض،
گردش ماهی ها، روشنی، من، گل، آب
پاکی خوشه ی زیست
مادرم ریحان می چیند
نان و ریحان و پنیر، آسمان بی ابر، اطلسی هایی تر
رستگاری نزدیک، لای گل های حیاط.
نور در کاسه ی مس،
چه نوازش ها می ریزد!
نردبان از سر دیوار بلند،
صبح را روی زمین می آرد.
پشت لبخندی پنهان هرچیز،
روزنی دارد دیوار زمان،
که ازآن، چهره ی من پیداست.
چیزهایی هست که نمی دانم....
می دانم،
سبزه ای را بکنم خواهد مرد...
می روم بالا تا اوج.
من پر از بال و پرم.
راه می بینم در ظلمت،
من پر از فانوسم.
من پر از نورم و
شن و پر از دار و درخت
پرم از راه. از پل، از رود، از موج.....
پرم از سایه ی برگی در آب،
چه درونم تنهاست.... #سهراب_سپهری
بادی نیست
می نشینم لب حوض،
گردش ماهی ها، روشنی، من، گل، آب
پاکی خوشه ی زیست
مادرم ریحان می چیند
نان و ریحان و پنیر، آسمان بی ابر، اطلسی هایی تر
رستگاری نزدیک، لای گل های حیاط.
نور در کاسه ی مس،
چه نوازش ها می ریزد!
نردبان از سر دیوار بلند،
صبح را روی زمین می آرد.
پشت لبخندی پنهان هرچیز،
روزنی دارد دیوار زمان،
که ازآن، چهره ی من پیداست.
چیزهایی هست که نمی دانم....
می دانم،
سبزه ای را بکنم خواهد مرد...
می روم بالا تا اوج.
من پر از بال و پرم.
راه می بینم در ظلمت،
من پر از فانوسم.
من پر از نورم و
شن و پر از دار و درخت
پرم از راه. از پل، از رود، از موج.....
پرم از سایه ی برگی در آب،
چه درونم تنهاست.... #سهراب_سپهری
۴.۵k
۱۸ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.