بسم الله الرحمن الرحیم
بسم الله الرحمن الرحیم
یک عکس دیدم،دلش را ندارم اینجا بگذارمش
عکسِ یک نیروی مدافع امنیت-نامش شهید محسن رضاییست- که در ایرانشهر آتشش زده بودند ، هیچ چیز ازش باقی نمانده بود، اما جزغاله شده بود، انگار یک تکّه از شهاب سنگ.
فیلمی که آن نامردها پخشش کرده بودند، از شکنجهی شهید آرمان، دیدم. میگفتند «دعا به بازوت بستی؟! بگو اونی رو که ما میخوایم.»
میخواستند فحش بدهد، به امامها، به خدا، به رهبر، نگفت، زدند،با چاقو،با لگد،طوری زدند که ضربه از کمرش خورد و از شکم معلوم شد، نایِ حرف زدن نداشت، گفت «نمیگم.» زدند، زدند، خیلی زدند، کبود و خونی شده بود، شهید شد.میخواستند به شما فحش بدهد، به عقیدهش، نداد.زدند.شهید شد. اشک ریختم اما پرسیدم «درد نکشیدی که نگفتی؟چی دیدی که نگفتی..؟»
امشب دوستِ شیرازیام، عکس چادرهایِ خونیِ آویزان شده از شاهچراغ رو برایم فرستاد؛ داعش زده بود.
حرصِ «حق»، حسابی باطلشان کرده، برای داعش ماله میکشند، هشتگ میزنند؛ «داعش متشکریم».
برایِ توی کوچه رقصیدن، برایِ در میدانِ آزادی بوسیدن، برایِ «زن»، چادر از سرِ زنها کشیدند، کتکشان زدند، دوستِ من حجاب ندارد اما وطن را دوست دارد؛ میگفت :«به من گفتن شعار بده،ندادم، مشت زدن تو شکمم.»
برای آزادی، از لایِ لباسهایشان قمه و چاقو و سلاح شکاری بیرون میکشند،با ماشین از رویِ پلیس رد میشوند، قرآن میسوزانند، پرچم پاره میکنند، سوت میزنند در مراسم شهدایِ شاهچراغ.
دوستم میگفت:«زنگ زدن تهدیدم کردن، میگفتن حق نداری بری سرکلاس، گفتم مگه آزاد نیستم؟فحشم دادن.»
برای زندگی!میکُشند، میزنند، فحش میدهند، یتیم میکنند، هم آرتین را، هم باوان را.
چه میخواهند؟ معلوم نیست.
چه میگویند؟ معلوم نیست.
هیچچیزشان معلوم نیست، یک بار سلف را مختلط میخواهند و میگویند دغدغهی ما نیست، یکبار لخت میشوند و میگویند دغدغهی ما نیست، یکبار دستگیر میشوند، چک نخورده میگویند «غلط کردیم.»
برایِ این غلطِ شما آرمانها شکنجه شدند!شهید شدند، محسنها آتش گرفتند، شهید شدند. این سرابِ دروغینِ شما،این ادعاهایِ شما، هرچقدر از بههم ریختگیِ «این خانه» دلچرکین باشم و به بادِ انتقادش بگیرم، اینجا خانهی من است، نمیفهمید اگر این خانه نباشد، داعش کمترین تاوانِ خانهخرابیست؟
اینجا خانهی من است. پرچمِ سه رنگش را رویِ سر، خاکش را سرمهیِ چشم، رهبرش را دوست دارم.
این شما و این سرابِ پوشالیتان، مدعیانِ پوچاندیشِ آزادیِ دیکتاتوری!
#باز_آی
#آرمان_علی_وردی
یک عکس دیدم،دلش را ندارم اینجا بگذارمش
عکسِ یک نیروی مدافع امنیت-نامش شهید محسن رضاییست- که در ایرانشهر آتشش زده بودند ، هیچ چیز ازش باقی نمانده بود، اما جزغاله شده بود، انگار یک تکّه از شهاب سنگ.
فیلمی که آن نامردها پخشش کرده بودند، از شکنجهی شهید آرمان، دیدم. میگفتند «دعا به بازوت بستی؟! بگو اونی رو که ما میخوایم.»
میخواستند فحش بدهد، به امامها، به خدا، به رهبر، نگفت، زدند،با چاقو،با لگد،طوری زدند که ضربه از کمرش خورد و از شکم معلوم شد، نایِ حرف زدن نداشت، گفت «نمیگم.» زدند، زدند، خیلی زدند، کبود و خونی شده بود، شهید شد.میخواستند به شما فحش بدهد، به عقیدهش، نداد.زدند.شهید شد. اشک ریختم اما پرسیدم «درد نکشیدی که نگفتی؟چی دیدی که نگفتی..؟»
امشب دوستِ شیرازیام، عکس چادرهایِ خونیِ آویزان شده از شاهچراغ رو برایم فرستاد؛ داعش زده بود.
حرصِ «حق»، حسابی باطلشان کرده، برای داعش ماله میکشند، هشتگ میزنند؛ «داعش متشکریم».
برایِ توی کوچه رقصیدن، برایِ در میدانِ آزادی بوسیدن، برایِ «زن»، چادر از سرِ زنها کشیدند، کتکشان زدند، دوستِ من حجاب ندارد اما وطن را دوست دارد؛ میگفت :«به من گفتن شعار بده،ندادم، مشت زدن تو شکمم.»
برای آزادی، از لایِ لباسهایشان قمه و چاقو و سلاح شکاری بیرون میکشند،با ماشین از رویِ پلیس رد میشوند، قرآن میسوزانند، پرچم پاره میکنند، سوت میزنند در مراسم شهدایِ شاهچراغ.
دوستم میگفت:«زنگ زدن تهدیدم کردن، میگفتن حق نداری بری سرکلاس، گفتم مگه آزاد نیستم؟فحشم دادن.»
برای زندگی!میکُشند، میزنند، فحش میدهند، یتیم میکنند، هم آرتین را، هم باوان را.
چه میخواهند؟ معلوم نیست.
چه میگویند؟ معلوم نیست.
هیچچیزشان معلوم نیست، یک بار سلف را مختلط میخواهند و میگویند دغدغهی ما نیست، یکبار لخت میشوند و میگویند دغدغهی ما نیست، یکبار دستگیر میشوند، چک نخورده میگویند «غلط کردیم.»
برایِ این غلطِ شما آرمانها شکنجه شدند!شهید شدند، محسنها آتش گرفتند، شهید شدند. این سرابِ دروغینِ شما،این ادعاهایِ شما، هرچقدر از بههم ریختگیِ «این خانه» دلچرکین باشم و به بادِ انتقادش بگیرم، اینجا خانهی من است، نمیفهمید اگر این خانه نباشد، داعش کمترین تاوانِ خانهخرابیست؟
اینجا خانهی من است. پرچمِ سه رنگش را رویِ سر، خاکش را سرمهیِ چشم، رهبرش را دوست دارم.
این شما و این سرابِ پوشالیتان، مدعیانِ پوچاندیشِ آزادیِ دیکتاتوری!
#باز_آی
#آرمان_علی_وردی
۳.۸k
۱۰ آبان ۱۴۰۱