یکی از همین شبها
یکی از همین شبها
آرام و باطمأنینه
خود را میکشم و هنگامی که خون از دستهایم سرازیر شود
در گوش خود زمزمه میکنم
این جمله را
چرا تمام نمی شود در مَن
حسِ دوستداشتنِ تو
آرام و باطمأنینه
خود را میکشم و هنگامی که خون از دستهایم سرازیر شود
در گوش خود زمزمه میکنم
این جمله را
چرا تمام نمی شود در مَن
حسِ دوستداشتنِ تو
۲۱۳
۰۹ اسفند ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.