با من بگو که اینهمه احساس خواب نیست

با من بگو که اینهمه احساس ، خواب نیست
یا آب هم به پاکیِ ایــن عشقِ نــاب ، نیست

با من بگـــو که مثل تـو پیــــدا نمی شــــود
تکــرار کن که قلبِ زلالت ، سـراب نیست

باور نمی کنــــم که دگــــر ، همنشین مـــن
تنهائی و عـذاب و غـم و اضطراب ، نیست

تنهــا کسی کــه حال مـــرا درک می کنـــد
تنها تویی که حال تـو با من ، خراب نیست

اغــــراق نیست ، اینکه بگویــم عزیـز دل
گــــرمای دست های تــــو در آفتاب نیست

از لحظه ای که آمــده ای ، با وجــــود تـــو
فهمیـده ام که عشـــق ، فقط در کتاب نیست
دیدگاه ها (۱)

میترسم از اینکه روزی..یک جایی..من و تو خیلی دور از هم..شب و ...

زندگی غــــم ڪده ای... بیش نبود...سهم من جز غـــــم و...تشوی...

اینجا ڪہ نشستہ ایو نشاندمتقلب مڹ استببخش اگر ضربانش رابہ اوج...

مــن دیــر فهمیـــدم کــهفقـــط یـه جایگـــزیــن بــودمنــه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط