🌹 شفای فلج توسط حضرت ابوالفضل (ع) 🌹
🌹 شفای فلج توسط حضرت ابوالفضل (ع) 🌹
🌺 صاحب کتاب نفیس العباس می نگارد:
شیخ حسن ابن شیخ محسن بن شریف آل صاحب جواهر از حاج منیشد ابن سلمان که معروف به آل حاج عبوده و از اهل فلاحیه به شمار می رفت و خودش ناظر این معجزه ای که ذیلا نوشته خواهد شد،بوده برای من نقل کرد و گفت:
مردی از براجعه که نامش مخیلف بود پاهایش دچار مرضی شده بود ،آن مرض بقدری طولانی شد که پاهایش خشک شد و مدت سه سال به همین حال بود .اکثر اهل محمره (خرمشهر) وی را دیده بودند.او داخل بازارها و مجالس عزای امام حسین ع می شد و از مردم انتظار کمک داشت . وی برای اینکه پاهایش خشک شده بود به کمک ران و دستهای خود را ه می رفت .
شیخ خزعلی بن جابر کعبی در محمره حسینیه ای ساخته بود که دهه ی اول محرم درآن حسینیه برای امام حسین ع عزاداری می نمود .
عادت و ادب مردم بلاد این بود که هرگاه خطیب مشغول خواندن مصیبت می شد اهل مجلس چه زن و چه مرد بر می خواستند و لطمه به سر و صورت خود می زدند و با لهجه های مختلفی شروع به نوحه سرایی می کردند.
د رمیان آن مردم این طور معمول بود که روز هفتم محرم مصیبت حضرت قمر بنی هاشم را می خواندند . این مرد یعنی مخیلف هم داخل آن حسینیه می شد ولی برای اینکه پاهایش خشک شده بود و جمع نمی شد زیر منبر می نشست .
درآن حالی که خطیب شروع به مصیبت قمر بنی هاشم ع کرد اهل مجلس چه زن و چه مرد طبق معمول لطمه به سر و صورت خود زدند و مشغول نوحه سرایی شدند .در همین حال بودند که ناگاه دیدند :مخیلف که پاهایش خشک شده بود برخاسته و با آنان به سر و سینه می زند و می گوید :انا مخیلف قیمنی العباس
یعنی من همان مخیلف هستم که حضرت عباس ع مرا شفا داد و بپا داشت.
موقعی که مردم با این کشف و کرامت حضرت قمر بنی هاشم ع مواجه شدند بر سر مخیلف ریختند و لباسهای وی را برای تیمن و تبرک پاره پاره کردند و برای بوسیدن سر و دست او هجوم آوردند.
شیخ خزعلی که دید ممکن است وی در معرض صدمه و شکنجه قرار گیرد به غلامان خود دستور داد تا او را در میان یکی از اطاقها بردند و مردم را از ملاقات با وی مانع شدند .آن روز در محمره از روز عاشورا بزرگتر و مهمتر شد .
راوی می گوید:
بعد از این جریان بود که از مخیلف درباره آنچه دیده و مشاهده کرده بود پرسیدند . او در جواب گفت:درآن موقعی که مردم مشغول عزاداری برای حضرت ابوالفضل ع شدند من همان طور که زیر منبر بودم خوابم برد.ناگاه مردی را دیدم که فوق العاده زیبا و بلند قامت بود . وی بر اسبی سفید و بسیار عالی سوار بود
او به من فرمود:ای مخیلف پس چرا تو نظیر این مردم عزاداری نمی کنی؟
گفتم:ای آقای من من با این پاهای خشک شده ام قدرت عزاداری ندارم .
فرمود برخیز و برای عباس ع عزاداری کن
گفتم:ای مولای من من قدرت بر خاستن ندارم
فرمود:برخیز و عزاداری کن
گفتم :ای آقای من پس دست خود را بده تا برخیزم
فرمود: من دست در بدن ندارم
گفتم:پس چگونه برخیزم
فرمود:رکاب اسب را بگیر و برخیز
من رکاب اسب را گرفتم وی مرا از زیر منبر خارج کرد و از نظر غایب شد . و حال من صحیح و سالم هستم.
📕 کتاب علمدار کربلا نوشته ی ژیلا شفایی
🌺 🌷 🌹
🌷 🌺 منتظران ظهور 🌷 🌺
🌷 اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج 🌷
🌺 صاحب کتاب نفیس العباس می نگارد:
شیخ حسن ابن شیخ محسن بن شریف آل صاحب جواهر از حاج منیشد ابن سلمان که معروف به آل حاج عبوده و از اهل فلاحیه به شمار می رفت و خودش ناظر این معجزه ای که ذیلا نوشته خواهد شد،بوده برای من نقل کرد و گفت:
مردی از براجعه که نامش مخیلف بود پاهایش دچار مرضی شده بود ،آن مرض بقدری طولانی شد که پاهایش خشک شد و مدت سه سال به همین حال بود .اکثر اهل محمره (خرمشهر) وی را دیده بودند.او داخل بازارها و مجالس عزای امام حسین ع می شد و از مردم انتظار کمک داشت . وی برای اینکه پاهایش خشک شده بود به کمک ران و دستهای خود را ه می رفت .
شیخ خزعلی بن جابر کعبی در محمره حسینیه ای ساخته بود که دهه ی اول محرم درآن حسینیه برای امام حسین ع عزاداری می نمود .
عادت و ادب مردم بلاد این بود که هرگاه خطیب مشغول خواندن مصیبت می شد اهل مجلس چه زن و چه مرد بر می خواستند و لطمه به سر و صورت خود می زدند و با لهجه های مختلفی شروع به نوحه سرایی می کردند.
د رمیان آن مردم این طور معمول بود که روز هفتم محرم مصیبت حضرت قمر بنی هاشم را می خواندند . این مرد یعنی مخیلف هم داخل آن حسینیه می شد ولی برای اینکه پاهایش خشک شده بود و جمع نمی شد زیر منبر می نشست .
درآن حالی که خطیب شروع به مصیبت قمر بنی هاشم ع کرد اهل مجلس چه زن و چه مرد طبق معمول لطمه به سر و صورت خود زدند و مشغول نوحه سرایی شدند .در همین حال بودند که ناگاه دیدند :مخیلف که پاهایش خشک شده بود برخاسته و با آنان به سر و سینه می زند و می گوید :انا مخیلف قیمنی العباس
یعنی من همان مخیلف هستم که حضرت عباس ع مرا شفا داد و بپا داشت.
موقعی که مردم با این کشف و کرامت حضرت قمر بنی هاشم ع مواجه شدند بر سر مخیلف ریختند و لباسهای وی را برای تیمن و تبرک پاره پاره کردند و برای بوسیدن سر و دست او هجوم آوردند.
شیخ خزعلی که دید ممکن است وی در معرض صدمه و شکنجه قرار گیرد به غلامان خود دستور داد تا او را در میان یکی از اطاقها بردند و مردم را از ملاقات با وی مانع شدند .آن روز در محمره از روز عاشورا بزرگتر و مهمتر شد .
راوی می گوید:
بعد از این جریان بود که از مخیلف درباره آنچه دیده و مشاهده کرده بود پرسیدند . او در جواب گفت:درآن موقعی که مردم مشغول عزاداری برای حضرت ابوالفضل ع شدند من همان طور که زیر منبر بودم خوابم برد.ناگاه مردی را دیدم که فوق العاده زیبا و بلند قامت بود . وی بر اسبی سفید و بسیار عالی سوار بود
او به من فرمود:ای مخیلف پس چرا تو نظیر این مردم عزاداری نمی کنی؟
گفتم:ای آقای من من با این پاهای خشک شده ام قدرت عزاداری ندارم .
فرمود برخیز و برای عباس ع عزاداری کن
گفتم:ای مولای من من قدرت بر خاستن ندارم
فرمود:برخیز و عزاداری کن
گفتم :ای آقای من پس دست خود را بده تا برخیزم
فرمود: من دست در بدن ندارم
گفتم:پس چگونه برخیزم
فرمود:رکاب اسب را بگیر و برخیز
من رکاب اسب را گرفتم وی مرا از زیر منبر خارج کرد و از نظر غایب شد . و حال من صحیح و سالم هستم.
📕 کتاب علمدار کربلا نوشته ی ژیلا شفایی
🌺 🌷 🌹
🌷 🌺 منتظران ظهور 🌷 🌺
🌷 اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج 🌷
۳.۳k
۱۲ آبان ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.