کلماتم را

‌‌کلماتم را
در جوی سحر می‌شویم
لحظه‌هایم را
در روشنی باران‌ها
تا برای تو شعری بسرایم، روشن
تا که بی‌دغدغه بی‌ابهام
سخنانم را
در حضور باد
این سالک دشت و هامون
با تو بی‌پرده بگویم
که تو را
دوست می‌دارم تا مرز جنون

• شفیعی کدکنی 🍃
دیدگاه ها (۰)

ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیمامید ز هر کس که بریدیم ، بریدی...

دریا لَبِ ساحِل راهَر ثانیه می بوسَداین سُنَّتِ او عِشقَ ستع...

چی میتونه غم انگیزتر از این بیتِ شهریار باشه:"آزرده دل از کو...

امشب دوباره زمزمه ی عشقی از كوچه های خاطره می آيد امشب دوبار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط