فیک به عشق باور دارم
فیک به عشق باور دارم
پارت : ۲۷
با حرف کوک به سمت اون نگاه کرد و بیشتر از قبل ترسید
کوک : تهیونگ...
تهیونگ: کوک .. ا.ت چرا داره این طوری میکنه !
اصلا عادی نیس !
کوک : داستانش یکم طولانیه ...
تهیونگ: بگو ..
کوک : خب ...
که یهو تلفن تهیونگ زنگ میخوره کسی نبود جز فیلیکس
حرص و عصبانیت توی وجود تهیونگ موج میزنه و اون جواب تلفن رو میده ..
فیلیکس: خب میبینم بلاخره جوابمو دادی!
تهیونگ: چی ازم میخوای؟
فیلیکس: چی باید بخوام؟ میخوام تورو به عشقت برسونم ... ا.ت !
تهیونگ: اَییییی.. عشقم ؟ عوق! من انقدرم بد سلیقه نیستم فیلیکس!
فیلیکس: ...
تهیونگ: خب ...
فیلیکس: به هر حال این بچه تا یک ساعت دیگ میمیره !
حتی اگه یذره انسانیت داشته باشی میای دنبالش!
تهیونگ: حتی اگه خودت یذره انسانیت داشته باشی کاری باهاش نمیکنی!
فیلیکس: کسی که انسانیت داشته باشه هیچ وقت یه دختر بی گناه رو نمی دزده و بهش تج.اوز نمیکنه... انسانیت توی من خیلی وقته که مُرده ته ... حالا سوال اینه ...توی وجود تو هم مُرده؟
تهیونگ: ...
فیلیکس: پس میبینمت!
تهیونگ از عصبانیت داشت منفجر میشد ..
تهیونگ: تجاوززززز.؟؟(عربده)
کوک : تو نباید بری ته ... این یه تله اس ... میخواست عصبیت کنه و بعدشم دوباره تورو به اونجا بکشونه ... نزار به خواسته اش برسه!
تهیونگ: خیلی دیر شده کوک .. چون من قصد دارم برم!
تهیونگ اینو گفت و از اونجا خارج شد و سوار ماشینش شد ...
کوک : ته ...ته ... تهیونگگگگ ...
تهیونگ نیم نگاهی به کوک انداخت و بعد راه افتاد ...
تهیونگ به فیلیکس زنگ زد و گفت : فیلیکس...
فیلیکس: جانم؟
تهیونگ: خفه شو مادر ج.نده بگو از کجا بیام؟
فیلیکس: پس میخوای بیای؟
تهیونگ: نه آدرس رو میخوام بکنم تو ک.ونم
فیلیکس: بامزه بود ... حیف که خندم نمیاد
تهیونگ: بیام اونجا خنده رو میکنم ...
فیلیکس: کافیه ... شب خوش ...
تهیونگ: چی؟
ویو کوک :
اوه شت اون خودشو توی دردسر بدی میندازه برای حمایت از تهیونگ مجبور شدم برگردم عمارت خودم!(گایز اون قبلی عمارت ته بود)
جیمین: احتمال داره فیلیکس یهو به اینجا حمله کنه؟
کوک : احتمالش هس ولی چرا باید اینکارو کنه؟ اون هدفش فقط کشوندن ته به اونجا بود که موفق هم شده بود
جیمین: یه بار دیگه بگو ا.ت چش شده؟
کوک: گفتم اون الان تحت کنترل فیلیکس... اصلا هیچ چیزی به نام کیم ا.ت توی وجودش نیس !
هیچی از کاراش نمیفهمه هر دستوری از فیلیکس بگیره فقط اجرا میکنه!
فلش بک به داخل اونجا:
ویو تهیونگ : با سردرد بدی بلند شدم .. بنظر خواب نمیومد .. بی هوشم کردن ... به اطراف نگاه کردم همچنان تاریکی ...که در باز شد و فیلیکس اومد داخل ..
فیلیکس: میبینیم حالت خوبه!
تهیونگ: ا.ت کجاس؟
ا.ت آروم از پشت فیلیکس اومد داخل اتاق ...
تهیونگ: ا.ت !
ا.ت : تهیونگ.... باید یه کاری برام بکنی!
پارت : ۲۷
با حرف کوک به سمت اون نگاه کرد و بیشتر از قبل ترسید
کوک : تهیونگ...
تهیونگ: کوک .. ا.ت چرا داره این طوری میکنه !
اصلا عادی نیس !
کوک : داستانش یکم طولانیه ...
تهیونگ: بگو ..
کوک : خب ...
که یهو تلفن تهیونگ زنگ میخوره کسی نبود جز فیلیکس
حرص و عصبانیت توی وجود تهیونگ موج میزنه و اون جواب تلفن رو میده ..
فیلیکس: خب میبینم بلاخره جوابمو دادی!
تهیونگ: چی ازم میخوای؟
فیلیکس: چی باید بخوام؟ میخوام تورو به عشقت برسونم ... ا.ت !
تهیونگ: اَییییی.. عشقم ؟ عوق! من انقدرم بد سلیقه نیستم فیلیکس!
فیلیکس: ...
تهیونگ: خب ...
فیلیکس: به هر حال این بچه تا یک ساعت دیگ میمیره !
حتی اگه یذره انسانیت داشته باشی میای دنبالش!
تهیونگ: حتی اگه خودت یذره انسانیت داشته باشی کاری باهاش نمیکنی!
فیلیکس: کسی که انسانیت داشته باشه هیچ وقت یه دختر بی گناه رو نمی دزده و بهش تج.اوز نمیکنه... انسانیت توی من خیلی وقته که مُرده ته ... حالا سوال اینه ...توی وجود تو هم مُرده؟
تهیونگ: ...
فیلیکس: پس میبینمت!
تهیونگ از عصبانیت داشت منفجر میشد ..
تهیونگ: تجاوززززز.؟؟(عربده)
کوک : تو نباید بری ته ... این یه تله اس ... میخواست عصبیت کنه و بعدشم دوباره تورو به اونجا بکشونه ... نزار به خواسته اش برسه!
تهیونگ: خیلی دیر شده کوک .. چون من قصد دارم برم!
تهیونگ اینو گفت و از اونجا خارج شد و سوار ماشینش شد ...
کوک : ته ...ته ... تهیونگگگگ ...
تهیونگ نیم نگاهی به کوک انداخت و بعد راه افتاد ...
تهیونگ به فیلیکس زنگ زد و گفت : فیلیکس...
فیلیکس: جانم؟
تهیونگ: خفه شو مادر ج.نده بگو از کجا بیام؟
فیلیکس: پس میخوای بیای؟
تهیونگ: نه آدرس رو میخوام بکنم تو ک.ونم
فیلیکس: بامزه بود ... حیف که خندم نمیاد
تهیونگ: بیام اونجا خنده رو میکنم ...
فیلیکس: کافیه ... شب خوش ...
تهیونگ: چی؟
ویو کوک :
اوه شت اون خودشو توی دردسر بدی میندازه برای حمایت از تهیونگ مجبور شدم برگردم عمارت خودم!(گایز اون قبلی عمارت ته بود)
جیمین: احتمال داره فیلیکس یهو به اینجا حمله کنه؟
کوک : احتمالش هس ولی چرا باید اینکارو کنه؟ اون هدفش فقط کشوندن ته به اونجا بود که موفق هم شده بود
جیمین: یه بار دیگه بگو ا.ت چش شده؟
کوک: گفتم اون الان تحت کنترل فیلیکس... اصلا هیچ چیزی به نام کیم ا.ت توی وجودش نیس !
هیچی از کاراش نمیفهمه هر دستوری از فیلیکس بگیره فقط اجرا میکنه!
فلش بک به داخل اونجا:
ویو تهیونگ : با سردرد بدی بلند شدم .. بنظر خواب نمیومد .. بی هوشم کردن ... به اطراف نگاه کردم همچنان تاریکی ...که در باز شد و فیلیکس اومد داخل ..
فیلیکس: میبینیم حالت خوبه!
تهیونگ: ا.ت کجاس؟
ا.ت آروم از پشت فیلیکس اومد داخل اتاق ...
تهیونگ: ا.ت !
ا.ت : تهیونگ.... باید یه کاری برام بکنی!
۸.۶k
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.