📗 ادامه کتابِ
📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
۲۰
...در این دو سه روزی که درگیر ماجرای عقد بودم، اندازه دو سه سال کارِ تلنبارشده باقی مانده! هرکس از همکاران که مرا میبیند، طلب شیرینی میکند. نمیدانم چرا با هر بار یادآوری متأهل شدن سرخ و سفید میشوم! امروز، سرِ صبحی، حاجحمید را که دیدم، مرا در آغوش گرفت، بوسید و تبریک گفت. وقتی همدیگر را در آغوش گرفتیم، به جای شادی، از قلب حاجحمید، غم سرازیر شد به سمت قلبم.
به موهای خاکستری و چینهای روی پیشانی حاجحمید نگاه میکنم. روزهای سختی را میگذراند. سرش شلوغ است. از یک طرف کارهای دانشگاه را باید پیگیری کند و از یک طرف هم مسائل منطقه نگرانش کرده. دو سه ساعتی طول کشید تا کارهای عقبمانده را رتق و فتق کنم. وسط کارها چند نفری آمدند پیش حاجحمید تا درباره مسائل سوریه با هم صحبت کنند. کنجکاوم که ببینم حاجی میخواهد چه تصمیمی بگیرد...
...
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو
🌷─┅─🍃🌸🍃─┅─
💠 @shahiddaneshgar
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
۲۰
...در این دو سه روزی که درگیر ماجرای عقد بودم، اندازه دو سه سال کارِ تلنبارشده باقی مانده! هرکس از همکاران که مرا میبیند، طلب شیرینی میکند. نمیدانم چرا با هر بار یادآوری متأهل شدن سرخ و سفید میشوم! امروز، سرِ صبحی، حاجحمید را که دیدم، مرا در آغوش گرفت، بوسید و تبریک گفت. وقتی همدیگر را در آغوش گرفتیم، به جای شادی، از قلب حاجحمید، غم سرازیر شد به سمت قلبم.
به موهای خاکستری و چینهای روی پیشانی حاجحمید نگاه میکنم. روزهای سختی را میگذراند. سرش شلوغ است. از یک طرف کارهای دانشگاه را باید پیگیری کند و از یک طرف هم مسائل منطقه نگرانش کرده. دو سه ساعتی طول کشید تا کارهای عقبمانده را رتق و فتق کنم. وسط کارها چند نفری آمدند پیش حاجحمید تا درباره مسائل سوریه با هم صحبت کنند. کنجکاوم که ببینم حاجی میخواهد چه تصمیمی بگیرد...
...
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو
🌷─┅─🍃🌸🍃─┅─
💠 @shahiddaneshgar
۲.۶k
۲۱ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.