و من آن بیماری شدم که راجبش حرف می زدند...
و من آن بیماری شدم که راجبش حرف میزدند...
آدمهایی که دم از مثل کوه بودن میزدند حالا مثل چشمه رودی خروشان از کنارم میگذرند...
اینگونه شد زندگی م اکنون
مثل بادی که میوزد و رد خنکش بر روی پوستم باقی میماند!
پیر و پیر و پیر تر میشوم
از درون فرسوده میشوم
اما از دردی که دارم دم نمیزنم
زیرا دشمنان دورتا دور من در حال رفت و آمد هستند
من میترسم از اینکه بی سنگر بمانم...
_ من، خودم و درونم
آدمهایی که دم از مثل کوه بودن میزدند حالا مثل چشمه رودی خروشان از کنارم میگذرند...
اینگونه شد زندگی م اکنون
مثل بادی که میوزد و رد خنکش بر روی پوستم باقی میماند!
پیر و پیر و پیر تر میشوم
از درون فرسوده میشوم
اما از دردی که دارم دم نمیزنم
زیرا دشمنان دورتا دور من در حال رفت و آمد هستند
من میترسم از اینکه بی سنگر بمانم...
_ من، خودم و درونم
۱.۱k
۱۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.