ادبیات خسته شد وقتی.
ادبیات خسته شد وقتی.
حافظ از روی درد می خوانی.
به چخوف فکر می کنی اما...
هی مجلات زرد می خوانی.
در سرت زنگ می زند موتسارت...
ناظری در تو مولوی می خواند.
شجریان خسته یی درضبط...
چند سطری ز مثنوی می خواند.
یک نفر در شقیقه ام مجروح...
درد خود را به شعر ها می داد.
مثل یک ماهی اسیری که...
نعره می زد که مرگ بر صیاد.
به عمو خسروی شکیبایی...
بنویسید حال ما خوب است.
ادبیات خسته یی هستیم...
بغض هامان همه طلا کوب است.
...
| الهام قریشی |
حافظ از روی درد می خوانی.
به چخوف فکر می کنی اما...
هی مجلات زرد می خوانی.
در سرت زنگ می زند موتسارت...
ناظری در تو مولوی می خواند.
شجریان خسته یی درضبط...
چند سطری ز مثنوی می خواند.
یک نفر در شقیقه ام مجروح...
درد خود را به شعر ها می داد.
مثل یک ماهی اسیری که...
نعره می زد که مرگ بر صیاد.
به عمو خسروی شکیبایی...
بنویسید حال ما خوب است.
ادبیات خسته یی هستیم...
بغض هامان همه طلا کوب است.
...
| الهام قریشی |
۳۲۷
۱۴ دی ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.