۲۲
جولی؛ ات همینشم خوبه ، کارکنای قبلی تا یه ماه یا حتی بیشتر توی طویله هم کار میکردن هم کنار گاو و اسبا میخوابیدن . تو جایگاه سومی و هنوز نیومده گرفتی .. به ندرت اگه کارتو خوب انجام بدی جایگاهت بالا تر میره ،، همین جیهو و وایسون ، وقتی اومدن همه ی اینارو گذروندن ، با اقای جئون بزرگ شدن ...
- اوکی اوکی ، الان باید چکار کنیم؟
جولی؛ بریم اتاقت یکم استراحت کن بعد حاضر شی تا بری پیش اقای جئون
با این حرف جولی ات پاهاش لرزید ، دستاش سرد شد رنگ صورتش پرید وقتی دوباره به یاد اورد باید ساعت ۱۲ پیش چه کسی بره ..
جولی ؛ هی ات خوبی ؟ چیشد؟
- هیچی بریم ..
جولی دستای لرزون و سرد ات و گرفت .. جولی فهمید که ات سر چی انقدر نگرانه ، دستاشو محکم فشرد به دستای ات و سعی داشت گرمشون کنه ،
جولی؛ نگران نباش دختررر ! اتفاقی نمیوفته .. فقط یه ملاقات کوچیکه !
جولی دستای ات و گرفت و دنبال خودش کشوند
جولی؛ بیا بریم ،، اتاق ۱۹۷۰ !
ات دقتی به شماره اتاق نکرد ، رسیدن به اتاق و درو واسه ی ات باز کرد ...
پرش به ساعت ¹¹:⁵⁰
جولی؛ وایسا همین گلم بزارم رو موهات ..
جولی؛ اوف چه دافییی شدیی
ات خنده ریزی کرد و برگشت به ساعت نگاه کرد ،
جولی ؛ فقط ده دقیقه ،، پاشو بریم ..
از تو نگاه ات نگرانی و میشه خوند
جولی؛ ات هیچکار قرار نیست بکنی فقط مواظب رفتارت باش همین ..
- اهوم ..
ات بلند شد و به سمت در رفتن با باز شدن در وایسون تو چارچوب در وایستاد ، ات ترسید و دستشو رو قفسه سینش گذاشت .. لباس آنچنان پوشیده ای هم نبود ،...
وایسون نگاهی انداخت و با لبخند مرموزانش گفت
¥ هه ، سلام خانوم ات .. اقای جئون منتظرته ، خوش بگذره ..
بعدم صداشو غلیظ کرد : سریع تر برین !
جولی و ات دستای همو گرفتن ، وایسون واقعا روانی به تمام معنا بود .. باید اول میرفتن سمت یه اتاق ، حتی جولی هم نمیدونست داخل اون اتاق چیه ...
- اوکی اوکی ، الان باید چکار کنیم؟
جولی؛ بریم اتاقت یکم استراحت کن بعد حاضر شی تا بری پیش اقای جئون
با این حرف جولی ات پاهاش لرزید ، دستاش سرد شد رنگ صورتش پرید وقتی دوباره به یاد اورد باید ساعت ۱۲ پیش چه کسی بره ..
جولی ؛ هی ات خوبی ؟ چیشد؟
- هیچی بریم ..
جولی دستای لرزون و سرد ات و گرفت .. جولی فهمید که ات سر چی انقدر نگرانه ، دستاشو محکم فشرد به دستای ات و سعی داشت گرمشون کنه ،
جولی؛ نگران نباش دختررر ! اتفاقی نمیوفته .. فقط یه ملاقات کوچیکه !
جولی دستای ات و گرفت و دنبال خودش کشوند
جولی؛ بیا بریم ،، اتاق ۱۹۷۰ !
ات دقتی به شماره اتاق نکرد ، رسیدن به اتاق و درو واسه ی ات باز کرد ...
پرش به ساعت ¹¹:⁵⁰
جولی؛ وایسا همین گلم بزارم رو موهات ..
جولی؛ اوف چه دافییی شدیی
ات خنده ریزی کرد و برگشت به ساعت نگاه کرد ،
جولی ؛ فقط ده دقیقه ،، پاشو بریم ..
از تو نگاه ات نگرانی و میشه خوند
جولی؛ ات هیچکار قرار نیست بکنی فقط مواظب رفتارت باش همین ..
- اهوم ..
ات بلند شد و به سمت در رفتن با باز شدن در وایسون تو چارچوب در وایستاد ، ات ترسید و دستشو رو قفسه سینش گذاشت .. لباس آنچنان پوشیده ای هم نبود ،...
وایسون نگاهی انداخت و با لبخند مرموزانش گفت
¥ هه ، سلام خانوم ات .. اقای جئون منتظرته ، خوش بگذره ..
بعدم صداشو غلیظ کرد : سریع تر برین !
جولی و ات دستای همو گرفتن ، وایسون واقعا روانی به تمام معنا بود .. باید اول میرفتن سمت یه اتاق ، حتی جولی هم نمیدونست داخل اون اتاق چیه ...
۷.۶k
۱۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.