پنجشنبه صبح مشغول دیدن رویایی بودم

پنجشنبه صبح مشغول دیدن رویایی بودم
ساعت ۸که آلارم گوشیم خورد؛دیرمم شده بود ولی چندبار زدم روش و دوباره چشمامو بستم تا ادامه‌ی خوابم رو ببینم...
وقتی چهارده سالم بود
یه همسایه‌ای داشتیم به اسم رباب خانم
ما دوتا خونه بودیم تهِ کوچه؛حیاط به حیاطِ خونه‌ی هم
حیاطِ رباب خانم درخت خرمالو داشت و یه شاخه‌ از اون درختِ کمی تو حیاط ما بود و پاییزا که میشد همیشه خرمالوهارو می‌دیدیم اما چون دیوارا بلند بود و درخت خرمالو بلندتر هیچوقت دستمونم بهش نخورد
رباب خانم تنها زندگی می‌کرد و هیچکسو ندیده بودیم که بیاد خونش و از حق نگذریم خیلی‌ام بدخلق و توهَم بود همیشه؛یعنی ندیده بودیم خنده به لبش باشه با کسی‌ام جفت و جور نبود تو همسایه‌ها و کوچه...
همیشه دلم می‌خواست خونه‌ی رباب خانمو ببینم ولی هیچوقت پیش نیومد
خونه‌ی یک طبقه‌ی آجری،با در چوبی و پله‌ی سنگیِ بزرگ و یه پنجره‌ی چوبیه بزرگ روبه کوچه
خلاصه که خونه بود از اون خونه‌ها که من رویاشو دارم
ما یه کم بعد از اون کوچه اومدیم چنتا کوچه بالاتر و کوچه همچنان مسیرِ گذرم بود و کم و بیش رباب خانمو میدیدم تا شنیدم از دنیا رفت
خونه هنوزم هست...
پنجشنبه صبح تو خواب میدیدم که رباب خانم
داره خونه رو به ما نشون میده و خونه رو به من داده
داشت دونه به دونه اتاقارو به من نشون می‌داد و من با جزییات خونه رو میدیدم کف خونه پارکت بود و صدای پامو وقت قدم برداشتن به وضوح می‌شنیدم؛مبل‌های مخمل زرشکی و سبز تیره و پرده‌های تورِ سفید و کلی گل و گلدون...و پله‌های سنگی که فرش شده بود...می‌خورد به حیاط
و تنه‌ی یه درختُ دیدم...
ساعت گوشیم دوباره زنگ خورد و برش داشتم خاموشش کنم
رفتم تو اینستا علیرضا خطیبی استوری گذاشته بود نوشته بود هر چیزی می‌خواهید بنویسید:نوشتم رویام به واقعیت تبدیل بشه

فردا از اون کوچه رد می‌شم و یه سراغی از خونه‌ی رباب خانم می‌گیرم...
❄ ️
اینجا تهران دیوارِ خانه‌ای قدیمی حوالیِ شهر
زندگی_درهمین_حوالیست
دیدگاه ها (۵)

..گر بگویم با خیالت تا کجاها رفته اممردمان این زمانه سنگسارم...

..گر بگویم با خیالت تا کجاها رفته اممردمان این زمانه سنگسارم...

💜 من ساده بودم که فراموشش نمی کردم و فکر می کردم یک روز بر م...

جمعه دلبر میخواهد دو فنجان چای میخواهداندکی مکث و بعد دوستت ...

تو راٰ نمیتوانم ببخشم! چرا که تنها بخشِ آبادَم را که برایم ب...

خاطره بگم!محله‌های قدیم مثل یه خونه بود. خونه‌ها اتاقهاش بود...

جرعه ای خاطره.:تابستان سال ۱۳۵۱ شایدم ۵۲ مثل همین تابستون اخ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط