𝔐𝔦𝔰𝔰𝔦𝔫𝔤 𝔰𝔪𝔞𝔩𝔩:
𝔐𝔦𝔰𝔰𝔦𝔫𝔤 𝔰𝔪𝔞𝔩𝔩:
نقاب قاتل
Part:⁰⁴
من پارک جیمینم ولی به هیچ وجه حق مصرف از اسم کاملم نداری دومم شغل من به چه درد شما میخوره بعد به سمت اتاقم رفتم
ا.ت ویو
واو چه خشن :/ رفتم که ببینم چطور فرار کنم که صدایی از حیاط شنیدم یه طرف حیاط رفتم یه گوشه ی تاریک وجود داش رفتم هر چه نزدیک گوشه میشدم صدای ناله ها زیاد میشد انگار یکی میگفت کمک کمک که یهو داد بلندی کشید و گفت : لعنتی دستمو برید من رفتم جلو تر که صدای دادی شنیدم که گفت بس کن بس کن گفتم : خانم؟ روبه راهی؟ که صدای وحشتناکی باعث سکوت سرد شد خواستم برم داخل ببینم چه خبره جلو جلو میرفتم که از پشتم صدایی شنیدم برگشتم دیدم هوفففف سولی بود
سولی : ا.ت بهتره اونجا نری :)
ا.ت : عاها اونوقت اونجا یکی داره رنج میکشه من نگاه کنم؟ ( اول اروم بعد با داد )
سولی بهم نگاهی کرد : باشه ولی بدون اون فقط ضبط بود( دروغ برای اینکه اون داخل نره ) ا.ت : خر نشدم ولی باشه
شب که همه خواب بودند ا.ت بخاطر اینکه صداهای وحشتناکی میامد از خواب بیدار شد به طرف اتاق رفت که جیمین خوابیده بود هر کاری کرد بیدار نشد اخر پتو رو از روش کشید و با بدن لخت جیمین مواجه شد زود چشاشو بست و جیغی کشید و جیمین پوکر فیس از خواب بیدار شد :/ به ا.ت نگاه کرد
ا.ت : بیرون صداهای بدی میاد میشه با من یه لحظه بیای البته لباس بپوش بعد
جیمین پوزخندی زد : عاها چشم :)
رفتن که....
این داستان ادامه دارد 🙃 13 فالوور 🙃
نقاب قاتل
Part:⁰⁴
من پارک جیمینم ولی به هیچ وجه حق مصرف از اسم کاملم نداری دومم شغل من به چه درد شما میخوره بعد به سمت اتاقم رفتم
ا.ت ویو
واو چه خشن :/ رفتم که ببینم چطور فرار کنم که صدایی از حیاط شنیدم یه طرف حیاط رفتم یه گوشه ی تاریک وجود داش رفتم هر چه نزدیک گوشه میشدم صدای ناله ها زیاد میشد انگار یکی میگفت کمک کمک که یهو داد بلندی کشید و گفت : لعنتی دستمو برید من رفتم جلو تر که صدای دادی شنیدم که گفت بس کن بس کن گفتم : خانم؟ روبه راهی؟ که صدای وحشتناکی باعث سکوت سرد شد خواستم برم داخل ببینم چه خبره جلو جلو میرفتم که از پشتم صدایی شنیدم برگشتم دیدم هوفففف سولی بود
سولی : ا.ت بهتره اونجا نری :)
ا.ت : عاها اونوقت اونجا یکی داره رنج میکشه من نگاه کنم؟ ( اول اروم بعد با داد )
سولی بهم نگاهی کرد : باشه ولی بدون اون فقط ضبط بود( دروغ برای اینکه اون داخل نره ) ا.ت : خر نشدم ولی باشه
شب که همه خواب بودند ا.ت بخاطر اینکه صداهای وحشتناکی میامد از خواب بیدار شد به طرف اتاق رفت که جیمین خوابیده بود هر کاری کرد بیدار نشد اخر پتو رو از روش کشید و با بدن لخت جیمین مواجه شد زود چشاشو بست و جیغی کشید و جیمین پوکر فیس از خواب بیدار شد :/ به ا.ت نگاه کرد
ا.ت : بیرون صداهای بدی میاد میشه با من یه لحظه بیای البته لباس بپوش بعد
جیمین پوزخندی زد : عاها چشم :)
رفتن که....
این داستان ادامه دارد 🙃 13 فالوور 🙃
۲.۸k
۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.