جریان مهدویت ، نظیر پنج جریان دیگری است که قرآن کریم مطرح
#جریان #مهدویت، نظیر پنج جریان دیگری است که قرآن کریم مطرح کرده و از حکم عام آن پنج جریان جدا نیست. این جریان خمسه عبارت از ربوبیت، نبوت، امامت، روحانیت و #ایمان است. قرآن کریم ذکر میکند که وقتی هر کدام از این پنج جریان در جامعه مطرح شده است، عدهای در برابر اینها موضع گرفته، انکار و نفی کردهاند، اول اعراض و بعد اعتراض کردهاند و سپس به معارضه برخاستهاند.
ولی صاحب آن سمت، تلاش و پیگیری داشت و این را در جامعه تثبیت کرد. نکول اینها به قبول و انکارشان به اقرار تبدیل شد، گفتند چنین چیزی حق است لکن مصداقش ماییم، نه آنکه شما میگویید!
در تمام پنج جریان، این بحث مطرح بود. اول جریان ربوبیت بود که انبیا (ع) مسئله ربوبیت خدای سبحان را مطرح کردند که جامعة بشری نیازمند پرورنده، سید، مالک، مولا و رب است. اینها در برابر تفکر ربوبیت ایستادند و گفتند: «ما ربّ العالمین؟»، [1] این ربالعالمین که شما (موسی و هارون) ما را به آن دعوت میکنید، کیست؟ تعبیر به «ما» کردند، نگفتند «من ربّ العالمین»، گفتند: «ما ربّ العالمین؟» وقتی موسی کلیم (ع) با برهان ثابت کرد «ربنّا الذی أعطی کلّ شیء خلقه ثمّ هدی» [2] آن برهان را با معجزه تثبیت کرد، دستگاه فراعنة مصر، ربوبیت را پذیرفتند و قبول کردند که جامعة بشری محتاج ربّ است ولی گفتند آن ربّ ماییم! «أنا ربّکم الاعلی» [3] «ما علمت لکم من إله غیری»، [4] یعنی اول اعراض و اعتراض و معارضه بود، بعد که این تفکر جا افتاد جعل بدل شد و ربّ نما را به جای ربّ گذاشتند.
جریان دوم، جریان نبوت و رسالت انسان کامل از طرف ذات اقدس اله است. وقتی انسانهای صالح و سالک، مدعی نبوت و رسالت بودند. اینها میگفتند مگر بشر میتواند پیامآور از طرف خدا و رابط بین خلق و خدا باشد. اگر رسالتی هست مال فرشتهها است. بشر این سمت را ندارد، وقتی با برهان و معجزه، مسئلة نبوت تثبیت شد، اینها ناچار شدند از انکار به اقرار منتقل شوند و قبول کنند که بشر میتواند پیامبر باشد و جامعه هم نیازمند پیامبر است. ولی گفتند، پیامبر شما نیستید، مثلاً «مسیلمه» است! آمار متنبّیان کمتر از آمار انبیا نیست. اگر 124 هزار یا کمتر یا بیشتر نبی از طرف ذات اقدس اله برای اصلاح فرد و جامعه مأموریت پیدا کردهاند، به همان رقم و عدد، متنبّی داریم؛ «لکلّ موسی فرعون» همینجاست.
جریان سوم جریان امامت و خلافت است. وقتی رسول خدا (ص) رحلت کرده است، جانشین دارد. برای تعیین جانشین هم غدیر و امثال غدیر تشکیل شده است. اینها در درجه اول منکر مسئله خلافت نصبی و امثال ذلک میشدند و میگفتند چنین چیزی در کار نیست و پیامبر کسی را به عنوان خلیفه نصب نکرده است. این همان مردم سالاری است و دیگر مردمسالاری دینی نداریم، هر کس را مردم انتخاب کردند، مشروعیت و مقبولیتش هر دو به دست مردم است. این همان است که عامه میگویند که اجماع مردم حجت است. به گفتة مرحوم شیخ انصاری: «هوالاصل لهم و هم الاصل له» همین است. هر که را مردم انتخاب کردند رهبر جامعه میشود. امامت به آن معنا که معصوم و منصوص باشد نیست!
اینها مسئله امامت را خیلی نازل کردند و آن را پایین آوردند. عصمت را انکار کردند تا خودشان بتوانند به جای پیامبر بنشینند و همین کار را هم کردند. بعد از این بود که جامعه فهمید. وقتی وجود مبارک رسول اکرم (ص) که در مسائل جزیی وموارد اختلاف، خلیفه و جانشین تعیین میکردند، چگونه میشود برای حکومت دینی، نظام اسلامی، و اصل دین خلیفه تعیین نکنند، آمدند و پذیرفتند که نصب، حق است ولی منصوص، درباره حضرت علی (ع) نیست! نسبت به دیگری است!
سیدنا الاستاد، مرحوم علامه طباطبایی (ره) میفرمودند: اخیراً ما به این نتیجه رسیدهایم هر روایتی که در فضیلت وجود مبارک حضرت امیر پیدا شده، یقین داریم که مشابه آن درباره اولی و دومی جعل شده است، منتظر بودند ببینند چه فضیلتی از طرف پیامبر (ص) درباره حضرت امیر (ع) هست، فوراً مشابه این را برای آنها جعل میکردند. اگر پژوهشگری جستوجو کند، پیدا میکند. پس اینها اول جریان منصوص بودن و منصوب بودن را نمیپذیرفتند بعد کمکم دیدند که جامعه میپرسد، چگونه میشود آن کسی که عقل کل است، امور را رها کند؟ اینها هم گفتند: بله، درست است، ولی منصوص و منصوب زید است نه عمرو.
چهارمین جریان، جریان روحانیت است که وجود مبارک پیامبر (ص) فرمود و ائمه (ع) نیز فرمودند: علما وارثان انبیا هستند. [5] حالا بحث لفظی نیست که علما هستند یا روحانیون؟ شما بگویید علما، آن که میگوید اسلام منهای روحانیت، نمیگوید عالمان دین، حوزهها و مراجع باشند ولی به نام علما باشند نه به نام روحانیت. او با اصل جریان مخالف است نه این که اسمش عوض شده باشد. میگویند:
ولی صاحب آن سمت، تلاش و پیگیری داشت و این را در جامعه تثبیت کرد. نکول اینها به قبول و انکارشان به اقرار تبدیل شد، گفتند چنین چیزی حق است لکن مصداقش ماییم، نه آنکه شما میگویید!
در تمام پنج جریان، این بحث مطرح بود. اول جریان ربوبیت بود که انبیا (ع) مسئله ربوبیت خدای سبحان را مطرح کردند که جامعة بشری نیازمند پرورنده، سید، مالک، مولا و رب است. اینها در برابر تفکر ربوبیت ایستادند و گفتند: «ما ربّ العالمین؟»، [1] این ربالعالمین که شما (موسی و هارون) ما را به آن دعوت میکنید، کیست؟ تعبیر به «ما» کردند، نگفتند «من ربّ العالمین»، گفتند: «ما ربّ العالمین؟» وقتی موسی کلیم (ع) با برهان ثابت کرد «ربنّا الذی أعطی کلّ شیء خلقه ثمّ هدی» [2] آن برهان را با معجزه تثبیت کرد، دستگاه فراعنة مصر، ربوبیت را پذیرفتند و قبول کردند که جامعة بشری محتاج ربّ است ولی گفتند آن ربّ ماییم! «أنا ربّکم الاعلی» [3] «ما علمت لکم من إله غیری»، [4] یعنی اول اعراض و اعتراض و معارضه بود، بعد که این تفکر جا افتاد جعل بدل شد و ربّ نما را به جای ربّ گذاشتند.
جریان دوم، جریان نبوت و رسالت انسان کامل از طرف ذات اقدس اله است. وقتی انسانهای صالح و سالک، مدعی نبوت و رسالت بودند. اینها میگفتند مگر بشر میتواند پیامآور از طرف خدا و رابط بین خلق و خدا باشد. اگر رسالتی هست مال فرشتهها است. بشر این سمت را ندارد، وقتی با برهان و معجزه، مسئلة نبوت تثبیت شد، اینها ناچار شدند از انکار به اقرار منتقل شوند و قبول کنند که بشر میتواند پیامبر باشد و جامعه هم نیازمند پیامبر است. ولی گفتند، پیامبر شما نیستید، مثلاً «مسیلمه» است! آمار متنبّیان کمتر از آمار انبیا نیست. اگر 124 هزار یا کمتر یا بیشتر نبی از طرف ذات اقدس اله برای اصلاح فرد و جامعه مأموریت پیدا کردهاند، به همان رقم و عدد، متنبّی داریم؛ «لکلّ موسی فرعون» همینجاست.
جریان سوم جریان امامت و خلافت است. وقتی رسول خدا (ص) رحلت کرده است، جانشین دارد. برای تعیین جانشین هم غدیر و امثال غدیر تشکیل شده است. اینها در درجه اول منکر مسئله خلافت نصبی و امثال ذلک میشدند و میگفتند چنین چیزی در کار نیست و پیامبر کسی را به عنوان خلیفه نصب نکرده است. این همان مردم سالاری است و دیگر مردمسالاری دینی نداریم، هر کس را مردم انتخاب کردند، مشروعیت و مقبولیتش هر دو به دست مردم است. این همان است که عامه میگویند که اجماع مردم حجت است. به گفتة مرحوم شیخ انصاری: «هوالاصل لهم و هم الاصل له» همین است. هر که را مردم انتخاب کردند رهبر جامعه میشود. امامت به آن معنا که معصوم و منصوص باشد نیست!
اینها مسئله امامت را خیلی نازل کردند و آن را پایین آوردند. عصمت را انکار کردند تا خودشان بتوانند به جای پیامبر بنشینند و همین کار را هم کردند. بعد از این بود که جامعه فهمید. وقتی وجود مبارک رسول اکرم (ص) که در مسائل جزیی وموارد اختلاف، خلیفه و جانشین تعیین میکردند، چگونه میشود برای حکومت دینی، نظام اسلامی، و اصل دین خلیفه تعیین نکنند، آمدند و پذیرفتند که نصب، حق است ولی منصوص، درباره حضرت علی (ع) نیست! نسبت به دیگری است!
سیدنا الاستاد، مرحوم علامه طباطبایی (ره) میفرمودند: اخیراً ما به این نتیجه رسیدهایم هر روایتی که در فضیلت وجود مبارک حضرت امیر پیدا شده، یقین داریم که مشابه آن درباره اولی و دومی جعل شده است، منتظر بودند ببینند چه فضیلتی از طرف پیامبر (ص) درباره حضرت امیر (ع) هست، فوراً مشابه این را برای آنها جعل میکردند. اگر پژوهشگری جستوجو کند، پیدا میکند. پس اینها اول جریان منصوص بودن و منصوب بودن را نمیپذیرفتند بعد کمکم دیدند که جامعه میپرسد، چگونه میشود آن کسی که عقل کل است، امور را رها کند؟ اینها هم گفتند: بله، درست است، ولی منصوص و منصوب زید است نه عمرو.
چهارمین جریان، جریان روحانیت است که وجود مبارک پیامبر (ص) فرمود و ائمه (ع) نیز فرمودند: علما وارثان انبیا هستند. [5] حالا بحث لفظی نیست که علما هستند یا روحانیون؟ شما بگویید علما، آن که میگوید اسلام منهای روحانیت، نمیگوید عالمان دین، حوزهها و مراجع باشند ولی به نام علما باشند نه به نام روحانیت. او با اصل جریان مخالف است نه این که اسمش عوض شده باشد. میگویند:
۴.۲k
۲۱ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.