زني كه
زني كه
اجاقش كور بود
حسرتش را مي بلعيد
آغوشش پر از كابوس نيامدن بود
و تنش طعم كافور مي داد
ترس تنهايي اش را
مي رقصيد
و دردش را
آرايش مي كرد
زني كه مايوس بود
و چشم هايش
باران را به خانه مي آورد
دستش زير بار حلقه اَي نازك
شكسته بود
زني كه
از آرزو تهي شده بود
و چيزي براي دوست داشتن نداشت
لباس هاي براق مي پوشيد
و خنده هايش دل شمع را آب مي كرد
به موهاي سياه بلندش رخت عزا مي پوشاند
و معتقد بود:غم بلند را موي كوتاه نبايد!
زني كه
چيزي براي از دست دادن نداشت
جواني اش را
در كوچه اَي تاريك
به حراج گذاشت!
اجاقش كور بود
حسرتش را مي بلعيد
آغوشش پر از كابوس نيامدن بود
و تنش طعم كافور مي داد
ترس تنهايي اش را
مي رقصيد
و دردش را
آرايش مي كرد
زني كه مايوس بود
و چشم هايش
باران را به خانه مي آورد
دستش زير بار حلقه اَي نازك
شكسته بود
زني كه
از آرزو تهي شده بود
و چيزي براي دوست داشتن نداشت
لباس هاي براق مي پوشيد
و خنده هايش دل شمع را آب مي كرد
به موهاي سياه بلندش رخت عزا مي پوشاند
و معتقد بود:غم بلند را موي كوتاه نبايد!
زني كه
چيزي براي از دست دادن نداشت
جواني اش را
در كوچه اَي تاريك
به حراج گذاشت!
۳.۷k
۳۱ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.