زن است دیگر

زن است دیگر...
چشمش که به شمعدانی ها بیفتد
شاعر میشود...
آبچکان را برمیدارد و شعری میسازد از
صدای قطره های آب...
میرود جلوی اینه،نگاهی به گودی زیر چشمش میکند و بیخیال میشود
خط چشمش را بر میدارد و نقاشی ای بر روی چشمانش میکشد
دوباره میشود همان دختر زیبای قبل...
اما چه فایده که غم هایش را در گلدان شمعدانی جا گذاشته و هرروز به آن آب میدهد و
هرروز غمش بزرگ تر میشود...
دیدگاه ها (۱)

فدای سرمان که هر کس را آدم حساب کردیمخرد و خمیرمان کرد و رفت...

صدای گام های توضربان زندگی من استبا من راه بیا با تو تشنه ی ...

گاهی اوقات باید تمامِ مشغله هایت را زمین بگذاری ، سراغِ بهتر...

توی ذوق دیگران نزنیم، به هم ضدحال نزنیم. این‌طور همدیگر را آ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط