درکنار حرف های عاشقانه مادرت درباره تو نشستیم گاه باخنده
درکنار حرف های عاشقانه مادرت درباره تو نشستیم گاه باخنده و
گاه با گریه فراوان ولی نکته مهم تر این بود که مادرت همچنان مانند کوه
رفتن و شهید شدنت را تاب آورده و دوسال مانند آن31سال یادگاری هایی
که از تو باقی مانده است را باجان ودل نگهداری میکند.
در گوشه گوشه ی خانه ی پرمهرتان عکس تو وجود داشت انگار خانواده هنوز
باور سختی از رفتن تو دارند و همیشه تورا حس میکنند
وقتی وارد اتاقت شدیم پر از عکس ها و نقاشی های توبود که هرکدام با آدم حرف میزد
و یه گنجه که توش پر از وسایل خودت بود از ناخن گیر گرفته تا مهر و تسبیح نمازت تا شال و
لباس مشکی دهه فاطمیه و محرم و صفر،و مهم تر از اینا کارت مدافع حرمت که هنگام آسمونی
شدنت تو جیبت بوده و به خون آغشته شده بود
برگه ای که با خط خودت نوشته بودی نجات دو چیز است؛1:زبانت را نگهداری 2:از خطایت پشیمان شوی
یا اون شعر زیبایی که نوشته بودی:روزی رسد که به جرم جنون عشق /مارا به کربلای تو تبعید می کنند
شاید شهید های زیادی تو زندگیمون دیده باشیم ولی حداقل برای من زیباترین دیدار بود
از خصوصیات اخلاقی ات مادرت زیاد برایمان گفت اما در آخر جمله ای گفت که شاید وجودمان را یکباره
آتش کشید... پسرم موقع رفتنش نذاشت صورتشو ببوسم نمیخواست که پاش بلرزه موقع رفتن وقتی رفتم معراج
شهدا موقعی که تابوت یا به گفته خودش مرکب چوبی رو باز کرد دیدم صورتش سالمه خندیدم و گفتم
پسرم خیلی باوفاست صورتش رو برام سالم آورد که بتونم حداقل ببوسمش
گاه با گریه فراوان ولی نکته مهم تر این بود که مادرت همچنان مانند کوه
رفتن و شهید شدنت را تاب آورده و دوسال مانند آن31سال یادگاری هایی
که از تو باقی مانده است را باجان ودل نگهداری میکند.
در گوشه گوشه ی خانه ی پرمهرتان عکس تو وجود داشت انگار خانواده هنوز
باور سختی از رفتن تو دارند و همیشه تورا حس میکنند
وقتی وارد اتاقت شدیم پر از عکس ها و نقاشی های توبود که هرکدام با آدم حرف میزد
و یه گنجه که توش پر از وسایل خودت بود از ناخن گیر گرفته تا مهر و تسبیح نمازت تا شال و
لباس مشکی دهه فاطمیه و محرم و صفر،و مهم تر از اینا کارت مدافع حرمت که هنگام آسمونی
شدنت تو جیبت بوده و به خون آغشته شده بود
برگه ای که با خط خودت نوشته بودی نجات دو چیز است؛1:زبانت را نگهداری 2:از خطایت پشیمان شوی
یا اون شعر زیبایی که نوشته بودی:روزی رسد که به جرم جنون عشق /مارا به کربلای تو تبعید می کنند
شاید شهید های زیادی تو زندگیمون دیده باشیم ولی حداقل برای من زیباترین دیدار بود
از خصوصیات اخلاقی ات مادرت زیاد برایمان گفت اما در آخر جمله ای گفت که شاید وجودمان را یکباره
آتش کشید... پسرم موقع رفتنش نذاشت صورتشو ببوسم نمیخواست که پاش بلرزه موقع رفتن وقتی رفتم معراج
شهدا موقعی که تابوت یا به گفته خودش مرکب چوبی رو باز کرد دیدم صورتش سالمه خندیدم و گفتم
پسرم خیلی باوفاست صورتش رو برام سالم آورد که بتونم حداقل ببوسمش
۱.۲k
۲۴ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.