روزی که شب میشه
روزی که شب میشه
_________________________
پارت1❣️
هانا تازه از جلسه خارج شده بود و خیلی خسته بود که یهو گشنش میشه و تصمیم میگیره بر کافه که سانزو رو میبینه
هانا:سلام سانزو چان تو این جا چی کار میکنی؟
سانزو:سلام هانا هیچی همین جوری(بچه هول کرده بو😀)
هانا: آها باشه
هانا کنار سانزو نشست و بهش نگاه کرد سانزو هم خیلی هول کرده بود و پون هاش سورخ شده و ی نگاهی به هانا کرد
سانزو:هانا تو دوست دوختر کسی هستی
هانا:نه
سانزو:خوبه پس از امروز به بعد دوست دوختر من هستی
میدونم بد شده ولی اولین بارم که دارم مین نویسم ببخشید😟😟
_________________________
پارت1❣️
هانا تازه از جلسه خارج شده بود و خیلی خسته بود که یهو گشنش میشه و تصمیم میگیره بر کافه که سانزو رو میبینه
هانا:سلام سانزو چان تو این جا چی کار میکنی؟
سانزو:سلام هانا هیچی همین جوری(بچه هول کرده بو😀)
هانا: آها باشه
هانا کنار سانزو نشست و بهش نگاه کرد سانزو هم خیلی هول کرده بود و پون هاش سورخ شده و ی نگاهی به هانا کرد
سانزو:هانا تو دوست دوختر کسی هستی
هانا:نه
سانزو:خوبه پس از امروز به بعد دوست دوختر من هستی
میدونم بد شده ولی اولین بارم که دارم مین نویسم ببخشید😟😟
- ۳.۹k
- ۳۰ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط