هنگامهیحیرانی

«هنگامه‌ی‌حیرانی»
مرا آتش صدا کن تا بسوزانم سراپایت
مرا باران صلا دِه تا ببارم بر عطش‌هایت
مرا اندوه بشناس و کمک کن تا بیامیزم
مثال سرنوشتم با سرشت چشم زیبایت
مرا رودی بدان و یاری‌ام کن تا درآویزم
به شوق جذبه‌وارت تا فرو ریزم به دریایت
کمک کن یک شبح باشم مه آلود و گم اندر گم
کنار سایه ‌ی قندیل‌ها در غار رویایت
خیالی، وعده‌ای، وهمی، امیدی، مژده‌ای، یادی
به هر نامی که خوش داری تو بارم ده به دنیایت
اگر باید زنی همچون زنان قصه‌ها باشی
نه عذرا دوستت دارم نه شیرین و نه لیلایت
که من با پاکبازی‌های ویس و شور رودابه
خوشت می‌دارم و دیوانگی‌های زلیخایت!
اگر در من هنوز آلایشی از مار می‌بینی
کمک کن تا از این پیروزتر باشم در اغوایت
کمک کن مثل ابلیسی که آتشوار می‌تازد
شبیخون آورم یک روز یا یک شب به پروایت
کمک کن تا به دستی سیب و دستی خوشه‌ی گندم
رسیدن را و چیدن را بیاموزم به حوایت
مرا آن نیمه ‌ی دیگر بدان آن روح سرگردان
که کامل می‌شود با نیمه‌‌ی خود روح تنهایت

-حسین منزوی
دیدگاه ها (۰)

کیا گربه دارن ❓موافقید خیلی حیوون خوبیه ❓

به راستی عشق آدم ها را زیبا می کند#Text

دانشگاه مورد علاقه ام رو پیدا کردم

محض یادآوریکافکا (مانگاکا بانگو)گفت من بانگو رو برای کسانی م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط