میان لباسهای آویزان روی بند رخت

میانِ لباسهایِ آویزان ,روی بندِ رخت
اندام زنی پیداست
که تمام زنانگیش
درچمدان عروسیش جا ماند
و بی هیچ بوسه ای
خسته از شب های تکراری
هر صبح به بیداری رسید,
در آشپزخانه ای تب دار
آرزوهایش ته گرفت
و قُل قُلِ کتری
عاشقانه ترین ملودی اش شد
موهایش در تشنگی پژمرد
و دریک تشت پر از کَف و تنهایی
چنگ می زد به دلش
یقه چرکی که بوی غریبه میداد..
و هرشب با لبخند, منتظر غریبه ای می ماند
که اسمش در شناسنامه اش بود...
دیدگاه ها (۳)

ﺩﻧﯿﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﺟﺰ ﭘﮋﻭﺍﮎ ﻧﯿﺴﺖ!یادمان باشدزندگی انعکاس رفتار ماست!ا...

زمان زود میگذردبی بی ها هم یک روز نی نی بودندفقطگذر زماننقطه...

کاش پایان یکی از این روزها شب نباشدتو باشی..

وقتی که نباشیدر و دیواردست و پا در می آورندهجوم می آورند به ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط